𝓔𝓹 13

1.6K 324 38
                                    

حسی که لب های سهون بهش میداد وصف نشدنی بود.
درحالی که بین بازوهای امپراطور میلرزید لب هاش و از هم فاصله داد و صدادار نفس میکشید..
بوسه های سهون با آرامش شروع شده بودن اما الان به طرز دردناکی هی پوست گردنش و گاز میگرفتن و میمکیدن..!
لبش و گاز گرفت و تلاش کرد ناله هاش و ساکت کنه اما حتی دستایی که با قدرت دور بدنش حلقه شده بودن به ناله مینداختنش...
سهون جوری لوهان و به خودش فشار میداد که انگار میخواد جسم کوچیکش و توی خودش هل کنه..

_ س...سهون...

نفس لرزونی کشید و تلاش کرد سر سهون و از گردنش فاصله بده...
این لذت به قدری زیادی بود که نفسش و بند می اورد و بهش حس وحشتناکی رو میداد.
سهون سرش و عقب کشید و با اخم هایی که توی هم بودن به چهره ی عرق کرده ی همسرش خیره شد..
لرزش بدن لوهان و بین دستاش حس میکرد و حالا که این جوری نگاش میکرد و بهش نزدیک بود لرزیدن پاهای خودش و هم از لذت احساس میکرد...
نفهمید چه طور اما در عرض یک چشم بهم زدن روی تخت بودن و امپراطور همون طور که روش خیمه زده بود درحال کنار زدن یقه ی هانبوکش و بوسیدن استخوان ترقوه اش بود!
پاهای لوهان دو طرف بدن همسرش قرار داشتن و با دستی که انگشتر زمردی توش میدرخشید به هانبوک ابریشمی سهون چنگ میزد...
بوسه های سهون باعث بسته شدن ناارادی چشماش میشد و جوری که هرازگاهی متوجه ی نگاه شیفته و خیره ی سهون میشد بهش قوت قلب میداد که اون مرد بهش اسیب نمیزنه‌ و براش کامله...
نمیدونست که این رابطه قراره چه طور پیش بره اما هرچی که بود لوهان حالا درحال تجربه اش بود و هربار که لب های سهون روی گردنش جا به جا میشد از اضطرابش کمتر میشد..
نگاه سهون برای اینکه بهش ثابت کنه اون براش پارتنر کاملیه کافی بود...
سنگینی وزن سهون روی بدنش به اندازه ی صبح هایی که باارامش بین بازوهاش بیدار میشد دوست داشتنی بود!
امپراطور عقب کشید و درحالی که نگاهش روی موجود دوست داشتنی زیر بدنش بود شروع به بازکردن بند های هانبوکش کرد
به سینه ی مخفی شده ی لوهان زیر چند لایه لباس خیره شد و تلاش کرد درمقابل بالا و پایین شدنش اونم با اون شدت دوم بیاره...
صورت سرخ لوهان و چشمای مضطرب و تا حدودی منتظرش که روی دست های سهون حرکت میکردن باعث لبخند امپراطور میشدن..
بعد از باز کردن گره های هانبوکش لایه ی اولی لباسش که ابریشمی هم بود و در اورد و بی توجه روی تخت رهاش کرد...
پاش و روی تشک نرم زیرش فشار داد و بعد از بلند شدن از روی زانوهاش دستش و با گره ی هانبوک لوهان رسوند...
مشت شدن دست لوهان روی ملافه رو به چشم دید و بعد از باز کردن لباسش و در اوردنش از تنش لوهان نیم خیز شد تا بهش کمک کنه‌..
تردید توی زبان بدنش باعث شد سهون صورتش و قاب بگیره و بوسه ایی روی پیشونی ، چشم ، گونه و لب هاش بزاره و اروم لب بزنه...

_ مواظبتم...!

لوهان درکی از لحظه های بعد نداشت و اجازه داد لایه ی اخر لباس حریریش هم توسط سهون در اورده بشه.
همسرش با اون صدای گرفته اش بهش گفته بود که مواظبشه و بدن لوهان بدون اینکه کنترلی روش داشته باشه شل شد...
لخت شدن بدنش با وجود نگاه نافذ سهون بهش حسی شبیه بره بودن و قرار گرفتن بین یه گله گرگ میداد.
به هرحال این حس خیلی زود با قفل شدن دست هاش توی دست های امپراطور و بعد پخش شدنش از پشت روی تخت از بین رفت...
سهون بوسه هاش و از گردن لوهان پایین تر اورد و درحالی که از وجب کردن پوست همسرش نهایت لذت و میبرد دست لوهان و فشار داد..
نفس نفس زدن لوهان و بالا و پایین شدن سینه اش به امپراطور نشون میداد که داره کارش و درست پیش میبره...
اون خودش هم تجربه ایی توی رابطه داشتن با یه مرد نداشته بود و نمیدونست کاری که میخواد بکنه ممکنه به همسرش اسیب بزنه یا نه اما امیدوار بود لوهان بتونه ازش لذت ببره!
گونه اش و به محض اینکه به قفسه ی سینه ی تپنده ی لوهان رسوند روی سینه اش قرار داد و تپش هایی که روی لپش احساس میکرد برای بسته شدن با ارامش چشمهاش کافی بود.
چند ثانیه توی همون وضعیت موندن و بعد سهون با گذاشتن بوسه ی خیسی روی سینه ی گلبهی رنگ لوهان اجازه داد بدنش بلرزه و ناله اش برای بار دیگه ازاد بشه...

Me Before YouWhere stories live. Discover now