𝓔𝓹 11

1.4K 351 47
                                    

_ سرورم دستتون...

ندیمه درحالی که زیر نگاه تیز ولیعهد استرس گفته بود رو به لوهان گفت و پسر کوچیک تر با بیحالی دستش و بالا تر اورد...
ندیمه با استرس کمربند لوهان و دور کمرش محکم کرد و تعجب میکرد که لوهان مثل اون زیر نگاه خیره ی ولیعهد استرس نمیگیره...
بیخبر از درون لوهان درحال قضاوت کردن چهره ی سردش بود و ندیمه هان به دست مشت شده ی پسری که قراره بود تا لحظات بعد همسر امپراطور بشه خیره شده بود...

پوشیدن هانبوک های سنگین قصر به اندازه ی کافی برای لوهان سخت بود و حالا باید با هانبوک های سنگین تر سلطنتی قصر برای ازدواج به معبد میرفتن...!
بعد از تموم شدن کار ندیمه ها سهون از جاش بلند شد...
بدون توجه به حضور ندیمه هان سمت لوهان که حسابی هم ازش دل خور بود قدم برداشت و چونه اش و توی دست گرفت..
سر لوهان و با فشار دستش بالا اورد.
به چهره ی سرد معشوقه ایی که قرار بود در مقام همسر اولش قرار بگیره خیره شد و سرش و پایین اورد...
به چشم های لوهان خیره شده بود که بدون هیچ حسی تا اخرین لحظه نبسته بودتشون...
به هر حال براش مهم هم نبود!
اینکه توی این روز لوهان ازش ناراحت باشه قلبش و میشکوند اما سهون تموم تلاشش و میکرد تا بیشتر از قبل ناراحتش نکنه...
لب هاش بوسه ی عمیقی روی لب های نرم معشوقش کاشتن و وقتی عقب کشید چشم های لوهان با لجبازی باز بود...!
با اخم ملایمی چند ثانیه بهم خیره شدن و ندیمه هان سفید شدن دست لوهان و از فشاری که بهش وارد میشد میدید و تعجب میکرد ولیعهد با اون ادعای عاشقی که این چند روز کرده ازش خبر دار نمیشه...!
پسر کوچیک تر کاملا واضح عصبی بود و با این وجود حرفی هم نمیزد..
سهون بدون هیچ حرفی نگاهش و از لوهان گرفت و سمت در قدم برداشت و لوهان بعد از انداختن نگاه خسته ایی به ندیمه هان پشت سرش قدم برداشت...
لباس برای بدن خسته اش به شدت سنگین بود و لوهان هرلحظه انتظار داشت بیفته اما این اتفاق تا رسیدنشون به معبد بزرگی که توی قصر وجود داشت نیفتاد..
گارد سلطنتی ولیعهد به شدت ازشون محافظت میکردن و لوهان به قدری خسته بود که حتی نمیتونست به زیاد بودن محافظا اهمیت بده...
دیشب و تا صبح بیدار بود و علاوه بر بدنش مغزش هم نیاز به استراحت و ارامش داشت...
سرش و اروم بلند کرد و نگاهش به دوست ها..
یا در حقیقت افرادی افتاد که بعد از عزل شدن مقدار قابل توجهی از افرادی که توی دربار و البته جناق غربی بودن جایگاه های جدیدی گرفته بودن...
نگاهی به جونمیون هیونگش که در کنار ولیعهد چین نشسته بود انداخت و دیدن نگاه نگران هیونگش هم باعث نشد لبخند بزنه...
لوهان حس خوبی نداشت و دلیلش رو حتی نمیدونست...!
نگاه کیونگسو و بکهیون هیونگش هم پر از نگرانی بود و یا نبود اما لوهان خودش داشت تصورش میکرد...
افرادی که مراسم ازدواجشون و پوشش میدادن همین افراد و مقدار قابل توجهی از سرباز ها بودن...
حدس اینکه دلیل این همه محافظ اینجاس سخت نبود..
احتمال اینکه درباری های عزل شده بخوان جلوی ازدواج و حتی به تخت نشستن ولیعهد و بگیرن وجود داشت اما لوهان بعید میدونست همچین افرادی بتونن در مقابل شورشی ها سر خم کنن!!!
وارد معبد شدن و مردی که لباس مخصوصی پوشیده بود جلو اومد و بعد از تعظیم کردن به هردوشون شروع کرد به حرف زدن با ولیعهد..
لوهان روزهای قبل صدای درباریان و شنیده بود که میگفتن این درست نیست که ولیعهد با یه رعیت ازدواج کنه اما سهون اونا رو به جرم اغتشاش توی قصر به زندان انداخته بود..
و حالا اونا اینجا بودن..
جایی که لوهان با حس نه چندان خوبی منتظر ایستاده بود...!
مراسم ازدواجشون در عرض یک چشم به هم زدن تموم شد و حالا توی مهمونی به مناسبت ازدواجشون بودن..
با این تفاوت که حالا اون و ولیعهد به طور رسمی همسر هم بودن...!!!
ادمای زیادی توی جشن نبودن اما به هرحال انگاری برای سهون مهم نبود که مهمونی کوچیکشون که طبیعتا باید مثل امپراطور های قبل باشکوه برگذار میشد این قدر کم جمعیته..!
لوهان اما با سرپایین افتاده کنار ولیعهد نشسته بود و به صحبت های بی سر و تهش با دوستاش گوش میداد...
میتونست بازیگوشی بکهیون هیونگش و پشت بندش چشم غره هایی که فرمانده پارک بهش میرفت و ببینه...
لوهان دلش میخواست میتونست الان شادی و هیجان هیونگش و تجربه کنه...
بکهیون حتی توی بدترین موقعیت ها هم تلاش میکرد خودش و شاد و بیخیال نشون بده و حتی با دیدن اخم ترسناک فرمانده پارک براش زبون در اورده بود و به کارش ادامه داد...
لوهان میدونست اگه این اتفاق برای خودش بی افته از شدت ترسناک بودن اخم ولیعهد از حال میره اما به هرحال با چشمایی که به خاطر درد سرش ریز شده بودن به ادما نگاه میکرد...
قلبش اروم میزد اما برعکس ظاهر ارومش احساس میکرد از درون داره منفجر میشه...
مدت زمان زیادی از مراسم ازدواجشون نمیگذشت و لوهان دلش میخواست قبل از مراسم تاج گذاری که بعد از ظهر انجام میشه سری به اقامتگاهش بزنه و استراحت کنه!!!
سرش به شدت درد میکرد و حالت تهوع داشت..

Me Before YouWhere stories live. Discover now