𝓔𝓹 9

1.4K 371 13
                                    

سهون به انگشتای دست پزشک دربار که روی مچ معشوقه اش میچرخیدن خیره شده بود و نگاهش هر از چندگاهی با نگرانی روی صورت بیحال لوهان بالا و پایین میشد...

_ چیشده ؟

با نگرانی گفت و پزشک دربار همون طور که صاف مینشست گفت...

_ حالشون خوبه اما ضعف کردن و دلیل رنگ ‌پریده بودن صورتشون هم به همین دلیله..

سهون اروم سر تکون داد و پزشک دربار بعد از گفتن اینکه لوهان باید تموم وعده های غذاییش و بخوره تنهاش گذاشت...
به چشمای نیمه باز لوهان خیره شد و ندیمه هان و صدا زد...

_ بگو برای لوهان یه سوپ‌ مقوی درست کنن...

ندیم هان به سرعت تایید کرد و برای اماده کردن دستور ولیعهد از اقامتگاهشون خارج شد..
سهون اما درحالی که به دست لوهان که زیر پارچه ی سفید رنگی مخفی شده بود خیره شده بود دستش و روی کمر لوهان قرار داد...
لوهان به پهلو به سمتش چرخیده بود و چشمای نیمه بازش به حدی بیحال بودنش و فریاد میزدن که سهون نمیتونست خودش و مجبور به خیره شدن توی مرواریدای عسلیش بکنه...!

_ و...ولیعهد...

صدای اروم لوهان باعث شگفت زده شدن پسر بزرگ تر شد و با تعجب سرش و بالا اورد تا به لوهان خیره بشه...

_ جانم...

سریع گفت و خودش و روی تخت جلو کشید تا دستش و به شونه های لوهان برسونه..
لوهان سرش و سمتش چرخونده بود و همون طور که با موهای کوتاه و پخش شده روی صورتش بهش خیره شده بود زمزمه کرد...

_ اتفاق امروز...

اخم ملایمی روی صورت سهون به وجود اومد...

_ چ..چرا اون مرد و کشتید؟!
اون که گ..گناهی نداشت...!

سهون دستش و به موهای معشوقه اش رسوند و از روی پیشونیش کنارشون زد...
به چهره ی رنگ پریده ی لوهان خیره شد و دیدن لب های ترک گرفته اش باعث میشد دلش بخواد با لب های خودش گرمشون کنه...

_ به خاطر بی مسئولیتی اون بود که یه نفر به خودش اجازه داد وارد حیاط عمارت من بشه و با قصد قبلی اون بلا رو سر باغچه ی گل تو بیاره...
اگه نمیکشتمش بقیه به همین روند ادامه میدادن و جون تو در خطر می افتاد...

_ جون من ؟

لوهان بعد از پلک طولانی که زد گفت و سهون همون طور که توی دلش دعا میکرد سوپش زود تر اماده بشه و با معده ی خالی نخوابه گفت...

_ اره...
ما نمیدونیم اون ادمی که به خودش جرات داده و وارد حیاط عمارتم شده کی بوده.
اگه اونا بخوان با این روند پیش برن افراد دیگه ایی میتونن با هدف قبلی وارد قصر بشن و بهت اسیب بزنن...

لوهان چیزی در جواب حرفش نگفت اما اجازه داد سهون با خیرگی به چهره ی رنگ پریده اش خیره بشه و گونه اش و نوازش کنه...
مارک های کبود شده اش که به خاطر عشق بازی نصفه و نیمه ی دیشبشون بود از یقه ی شل شده ی هانبوک نباتی رنگ لوهان مشخص بود...

Me Before YouWhere stories live. Discover now