Part 2

376 65 0
                                    

Jungkook pov:

سوكجين صداش رو صاف كرد و گفت :{ نفوذى ما بشو لعنتى....}

واقعا انگار يه تشت آب يخ ريخته بودن رو سرم. حس ميكردم كه عرق سرد روى پيشونيم مى لغزه. هعى باورم نميشه . سوكجين هيونگ من بود بعد داشت ميگفت برم نفوذى بشم؟!خودش الان ميگفت طرف رو جر دادن و جنازش رو فرستادن دم دپارتمان يعنى ميخواد جنازه منو ببينه؟! انقدر مشتاق بود كه من بميرم؟! هيچى نميتونستم بگم لبام قفل قفل بود و دهنم خشك بود سوكجين متوجه اوضاعم شد و اتاق رو ترك كرد و من توى سكوت زل زده بودم به عكس وارث. چشاش خيلى آدم رو به سمت خودش ميكشيد بااينكه اصن معلوم نبودش. انگار باهام حرف ميزد تو فكر بودم كه سوكجين در رو باز كرد و اومد تو .

يه پارچ و يه ليوان دستش بود توى ليوان آب ريخت و گرفت سمتم:{ شت كوك ميدونم افتضاحه ولى ميخواستم باهات صادق باشم تو برا من واقعا مثه برادرى ولى واقعا اين حياتيه جنون سرتاپاى كيم رو گرفته به اصطلاح داره شهر و كشور رو تميز ميكنه از خائناش ولى افتضاحه هر كى مخالف خودش و وارثه به فاك ميدتش و هرشب و صبح بين يه مشت زنه اين شرايط فرق ميكنه كشور داره به گا ميره مردم نميفهمن چون چشمشون به R.A.R اعه نميفهمن لعنتى نميفهمن كه دارن به فاك ميرن. كوك تو نجاتشون بايد بدى RSM زير نظر كيم اعظمه واقعا نميتونم درك كنم كه چه كارهايى نميكنن كيم اعظم خودش يه عالمه برده داره و هر روز يكيشون رو ميكنه باورت ميشه مهم نيس واسش. مريض روانيه به تمام معناس كوك تو بايد كمكم كنى نميتونم به هركسى تو دپارتمان اعتماد كنم خيلى سخته از سه سال پيش هيچ بازرس و سربازى رو نميتونم بفرستم واقعا حس ميكنم لعنتيا حتى تو دپارتمان ها هم نفوذى دارن وگرنه چجورى ميتونستن پوشش ما رو بفهمن. از تلفن عمومى زنگ زده بود از اين سكه ايا فك كنم ولى اين شكلى شدش. من و تو فاميليم اين خودش پوششه تو ميتونى وقتى خونه هم جمع شديم و يا دايى اومد خونمون اطلاعات رو بهم بدى نگران نباش آموزشت ميدم خودم باهات كار ميكنم . براى نيروى جديد اطلاعيه دادن و هيچكس نميدونه سرنوشتش تو كدوم بخشه شايد تونستى تو بخش R.A.R بيفتى و اين اصن مهم نيس ولى شايد هم توى RSM افتادى و تونستى اطلاعات بيشترى برام جمع كنى. لطفا بخاطر امنيت زن و بچه ها اين كار رو قبول كن ...}

يه مدتى گذشت... سكوت كامل .. بالاخره سوكجين سكوت رو شكوند:{ آه لعنتى... من تمام حرفام رو بهت زدم و تمام اصرارام رو كردم كوك الانم بايد برگردم دپارتمان راسيتش اين پرونده تو دپارتمان هم مخفيه فقط تعداد كمى ميدونن پس حتى به نيروهاى خودمون هم اعتماد نكن . من زورت نميكنم ولى بدون اين لطفت رو تا آخر عمرم فراموش نميكنم..}

* زمان حال:
همينجورى كه به سيگار پك ميزدم و دودش رو با قطرات بارون همراه ميكردم به تمام حرف هاى جين فكر ميكردم واقعا مغزم نميكشيد اون ازم خواسته بود تا ساعت ١١ امشب بهش خبر بدم ولى من ... لامصب حتى مغزم هم كار نميكنه. نه نميتونم خمار بشم و حتى نميتونم مست كنم ميترسم كنترل افكارم از دستم بره. ولى شديدا نياز دارم كه ذهنم رو پاك كنم انگار كه هيچ اتفاقى نيفتاده. ولى نميشدش . ساعت نزديكاى ١٠ بود و من عين معتادا تو خيابون پرسه ميزدم خب به نظرم كافى بود ديگه مردم واقعا بد نگام ميكردن. سوار ماشين شدم تا به سمت خونه برم. روى مبل خودم رو انداختم و خيره به سقف شدم. نميخواستم مثه ديشب دوباره خودم رو با شامپاين خفه كنم فك كنم يه قهوه كافى باشه.

Dancing on broken glass Where stories live. Discover now