Part 1.1

1.5K 87 5
                                    

Jungkook pov:

بارون شديد شده بود . مثه يه موش آب كشيده شده بودم ولى آخرين جايى كه ميخواستم برم خونه بود انگار كه اتمسفر جاى بسته برام مثه سم بود. هنوز حرف هاى سوكجين تو ذهنم بود اصن نميتونستم و همچنان هم نميتونم هضمشون كنم لامصب خيلى پيچيده اس روابط خاندان بزرگ كيم واقعا مغزم نميكشيد.سوكجين واقعا داشت از من سواستفاده ميكرد؟!درسته پسرعمه منه ولى نميتونم خودم رو بخاطر پروژه مسخرش به خطر بندازم هيچ ميفهمه چى داره ميگه؟!داشت از امپراطورى وى كى لعنتى حرف ميزد. خودش هم ميدونست چه جاييه اونجا حرف هاى جين تو سرم تكرار ميشد نميتونستم تصميم بگيرم واقعا لحنش نياز داشت به كمك من ولى مگر مغزم رو خر گاز گرفته باشه پام رو تو اونجاى لعنتى بزارم =|

* چند ساعت قبل:
هوا افتضاح سرد بود. سوكجين مريضه واقعا =| . توى اين سرما زنگ ميزنه ميگه بيا اينجا سريع . مگه چغندرم من اه اه مردم فاميل دارن ما هم فاميل داريم . از وقتى كه زنگ زده يه ربع هم طول نكشيد كه بزنم بيرون خونه. از اون موقع تا الان گوشى رو سوراخ كرده. بالاخره گوشى رو جواب دادم و تقريبا داشتم داد ميزدم :{ ببين لعنتى زنگ زدى منو از بغل بخارى بلند كردى هيچ زرى بهت نزدم دارم ميام همون قبرستونى كه ميگى يه كارى نكن بلاكت كنم كلا باهات كات كنم به بابا هم بگم كلا با عمه قطع رابطه بشيم ديگه اسمت رو نبينم روى صفحه اين گوشى كوفتى }

گوشى رو خاموش كردم و انداختم روى صندلى ماشين . واقعا هوا سرد بود و بدنم به سيگار نياز داشت ولى لعنتى ديروز كل شب رو مثه روانيا يه پاكت سيگار كشيدم. بابام ميفهميد حتما كشته بودتم.زدم كنار و از يه دكه سيگار گرفتم و سريع روشن كردم انگار يه موجى از گرما وارد بدنم شدش.

رسيدم. به خونه سوكجين زنگ زدم و در رو باز كرد به يه ثانيه هم نكشيد در باز شد . فك كنم جلو در نشسته بود تا زنگ بزنم.لعنتى خونش واقعا مثه دفتر مركزى پليسه عكسا روى يه برد چسبونده شده بودن و خيلى بعضياشون چندش بودن عكس يه سرى آدم كه سر در نمى اوردم ازشون كه متعلق به كين و يه سرى هم عكس جنازه ها كه به نابود ترين حالت ممكن كشته شده بودن.

سوكجين با يه ليوان قهوه اومد سمتم:{ پسره خر من هيونگتم اينجورى با من زر ميزنى؟! اين دفعه ميبخشمت ولى دفعه بعدى كليه ات رو ميارم تو لوزالمعده ات} واقعا حوصله جر و بحث نداشتم قهوه رو از دستش گرفتم:{ببين كيم سوكجين اصن حوصله ندارم به زور سيگار و بطرى شامپاينى كه ديشب كوفت كردم اينجا وايسادم حالا زر ميزنى يا خير؟! منم گورم رو گم كنم زودتر}

رفتم سمت هال واقعا سگ دونى بود لباسا و جعبه اى پيتزا كه معلومه يه ماهى هست جمع نشدن .اول برام تهجب بود سوكجينى كه خيلى مرتب بود و آشپزى ميكرد و كمپين ضد غذا بيرون داشت به اين وضع افتاده. حتما تو مركزشون يا هركوفت ديگه سرش شلوغه. {يه دستى به سر و روى اين خونه بكش لامصب ثواب داره} سوكجين با جعبه دونات اومد سمت هال و به من دونات تعارف كرد و لباسارو از روى مبل ها برداشت  و برد انداخت كف يكى از اتاقا.

برگشت يهو قيافش عوض شد و خيلى جدى گفت:{كره رو دوس دارى؟؟امنيت كره چقدر واست مهمه؟!}
يهو خشكم زد. دونات توى دهن موند مزه سنگ گرفته بود. پليس و بازرس مملكت اين رو ميپرسيدش و يه خطا ميتونس منو به چوخ بده با اينكه فاميل بوديم ولى بازم ترسيدم .

لكنت گرفته بودم و به زور حرف ميزدم:{يااااا سوكجينى....اين ..چه حرفيه..معلومه... ك...واسم... مهمه..}

* سوكجين جدى تر از قبل بهم نگاه كرد:{ بايد در حقم يه كارى كنى...}

**************
خب خب خب
سلام عليكم ^-^
اين از اولين بخش پارت ١ يكم طولانى ميشدش گفتم دو بخشش كنم شايد راحت تر بتونيد بخونيد و اينكه اميدوارم خوشتون بياد اولين فيكمه حقيقتا *-*
لطفا كامنت و ووت فراموش نشه بروبچ ببينم كسى ميخونه نميخونه...
ادامه بدم ندم..
فيك جذابيه (نويسنده از خود راضى -_-)خودم دلم ميخواد براتون تا تهش آپ كنم پس لطفا حمايت كنين سوييتيا =>

Dancing on broken glass Where stories live. Discover now