Part 9

212 34 0
                                    

• Jimin pov:

داشتم بين جمعيت دنبال جونگ كوك ميگشتم كه متوجه صداى شكسته شدن شيشه به گوشم رسيدش . سريع دويدم و جمعيت رو كنار زدم. متوجه تهيونگ روى يه پسرى شدم. پسر نيمه جون افتاده بود زير مشت هاى تهيونگ جون ميداد. جونگ كوك از ترس داشت ميمرد و التماس ميكردش . نميتونستم جمعيت رو كنار بزنم برم جلوشون رو بگيرم . تهيونگ تيكه شيشه رو برداشت ولى اين جونگ كوك بود كه به دست و پاش افتاده بود . يه ذره كه دقت كردم فهميدم پسرى كه زير دستاى تهيونگ جون ميداد داهيون بود. داهيون پدرش از سهام داران وايسه بااينكه پدر ته ته كيم اعظم ميتونه اونو بخره ولى تهيونگ نبايد كار خطرناكى انجام بده. مخصوصا الان كه وارثه .من بين جمعيت تقلا ميكردم و اين دفعه تهيونگ رو صدا ميزدم ولى فرياد هام همونجا بين جمعيت دفن ميشدش. يكم كه گذشت... تهيونگ تو صورت جونگ كوك دادى كشيد كه باعث شدش جونگ كوك توى دستاش غش كنه.. همين صحنه باعث شدش كه دختر و پسراى مست و غير مست جلوم رو به زور هل دادم كه جدا بماند كه چقدر فحشم دادن . اگر كه اين وضعيتمون نبود الان يه چيزايى بارشون ميكردم كه بشاشن تو جاشون كثافتا. تهيونگ با چشماى درشت به جونگ كوك بى جون توى دستش نگاه ميكرد:{ ته... ته شى... چيكار كردى؟!} لحنم متعجب بود . ازش جوابى نشنيدم با اينكه شاهد بودم ولى ميخواستم ببينم كه زير زيركى غلطى نكرده باشه:{ هوى با توام عوضى چيكارش كردى} تهيونگ جوابى نميداد و جونگ كوك رو بيشتر توى بغلش فشرد و بلند شدش:{ كيم تهيونگ با تو دارم زر ميزنم} جونگ كوك رو توى بغلش گرفته بود و حركت ميكرد با نگاه با جذبه اش همه ى جمعيت رو كنار زد ولى چند لحظه مكث كرد و تكون نخورد:{ جيمين ... من ... نمى..خواستم .. جونگ كوك .. بلايى سرش بياد} لحنش مضطرب بود ولى انقدر آروم گفت كه به زور صداش شنيده ميشدش. تهيونگ همراه جونگ كوك تو بغلش دويد و از بين جمعيت رفت. خواستم دنبالش كنم كه صداى زنگ گوشيم مانعم شدش بدون نگاه كردن به اسم و شماره فقط جواب دادم:{
+ كدوم خرى هستى؟!
^ هى جيمين شى
هوسوك بود و لحنش متعجب و نگران بود
+ اوخ هوسوك ببخشيد ... عاا اينجا يكم..
^ آره بابا ميدونم خبرا به گوشم رسيده ريدى رسما
+ بابا من چيكار كنم گفتم يكم ميخوره يه كوچولو مست ميشه من چه ميدونستم ميخواد يه عالمه شامپاين بزنه تازه تمام شاتاى من رو تو بازى خورد اصن روانى شده بود
^ بهش نمياد ولى
+ يه چيزى رو اعصابش بود هوسوك نميدونم چى منتها.... من فك كردم مست شه زودتر پا بده تو ميدونى من تو حس شناسى قويم تهيونگ يكم خوشش اومده.. ولى جفتشون زياده روى كردن
^ آره عسلم تو هيچ نقشى نداشتى
+ هه... عسلم .. يونگى چطوره؟!
^ هيچى بابا تو گفتى ورش دار از پيش تهيونگ ببر منم اوردم انبار مشروبا و نوشيدنيا ديگه اونم خورده الان توپ توپه مست شده هزيون ميگه
+ نه هوسوك هزيون نيستن بيشترش . مستى و راستى شنيدى؟! يونگى نمونه بارزشه }

هوسوك خنديد و پرسيد كه برنامه چيه. خب با ريدمانى كه شدش به تمام برنامه هاى من هم ريده شدش... :
+ نميدونم هوسوك الان وقت مناسبى نى كه بياى..
^ بالاخره يكى بايد بياد جلو جيمين ...
+ باشه بس برنامه ما سرجاشه تو ماشين منتظرتم
تلفن رو قطع كردم و رفتم سر ميزمون. متوجه ليواناى شكسته شدم. فك كنم تهيونگ بد رد داده بوده ... كيفم رو برداشتم و سوييچ رو از توش برداشتم و به سمت در خروجى رفتم...

Dancing on broken glass Où les histoires vivent. Découvrez maintenant