Part 4

283 49 7
                                    

• Seokjin pov:

١٥ روز گذشته بود و من به كوك تمام مهارت هاى لازم رو گفته بودم. تا جايى كه وقت شدش انواع اسلحه كار باهاشون رو يادگرفته بود و يكم هم دفاع شخصى. مردان وايس كينگ همه هيكل درشتن مثه يه گوريل فقط تكنيك ميتونه پيروز اونا باشه بدون تكنيك هيچ غلطى نميتونى كنى. تازه قبل از اينكه اونا وارد عمل شن وگرنه يه بشينن روت تمامه ستون مهره هات پودر شده و اون زير خفه ميشى . پرونده ها و روابط بيشتر رو هم كه بهش همون دوروز اول گفتم .. همه چيز خوب پيش ميره اما فردا .... يا خدا فردا بايد ميرفت براى مصاحبه و كاملا معلومه كه دارن براى بخش R.S.M نيرو جذب ميكنن لعنتيا مشخصه دنبال افراد وفادار ميگردن تا بعد رفتن كيم اعظم دچار مشكل نشن . خيلى آروم رفتم توى هال . كوك روى يكى از مبلا خوابيده بود و پيرهن چرك من رو روى خودش كشيده بود .. دلم براش ميسوزه واقعا زندگيش سخت بود ...

آره خب وقتى بچه كوچولو بود بايد مثل اشراف زندگى ميكرد تا دايى جلوى بقيه كم نياره يادمه وقتى ميومد بازى با بچه هاى فاميل بكنه دايى مچش رو ميگرفت و ميبرد و بهش هشدار ميداد كه بازى كودكانه همش اتلاف وقته . نوجوون كه شد توقع نمره ٢٠ دايى رو رسما كور كرده بود و نميزاشت كه كوك كارى كنه خب كوك هم ديگه خسته شده بود اين اواخر و يه گروه دوستى پيدا كرد و با اونا وقت گذروند و كار كرد خودش از ١٧ سالگى تا بتونه خونه و ماشين بخره واسه خودش و تقريبا زندگيش رو از جئون جدا كرد فقط به مهمونيا با هم ميرن تنها كسى كه از اين اتفاق خبر داره من و دوستاى كوكيم بقيه همه فكر ميكنن كه كوك سرش تو حساب كتاباى شركت و درسه . زندگيش دچار روزمرگيه و بريده از زندگى ... فكر كنم .. بخاطر همين پيشنهادم رو قبول كردش.

لگدى به پاش زدم كه زير لب ناله كرد :{ چته نميبينى ١٥ روز دارم شبانه روز برات كار ميكنن احمق خو حداقل بذار اين دم آخرى كپه ام رو بذارم اه اه} دم آخرى... رسما نااميده اداى آدماى اميدوار رو درمياره :{ كوك دم آخرى چيه اصن شايد رفتى افتادى توى R.A.R و تمام يه كارمند مسخره ميشى كه كار هم ميكنه پول خوبى در مياره ..} با پشت دستش بينيش رو خاروند و گفت :{ كارمند مسخره؟! لعنتى مگه نگفتى دوتا بخش نميتونن بهم مرتبط بشن پس من چجورى بهت اطلاعات بدم ، ها؟! نه من فقط ميرم توى RSM فكرشم نكن مثه اين كارمنداى دولتى مسخره هر روز صبح برم سركار و پشت يه كامپيوتر مسخره تر بشينم و هى چرت و پرت تايپ كنم} بالاخره بعد از رگبارى غر زدناش نفسى كشيد :{ باشه باشه تو راست ميگى اصن من فكر ميكنم از روى مكان مصاحبه بشه فهميد كه مصاحبه براى كدوم بخشه ..}

جونگ كوك كلافه به نظر مى رسيد انگار هنوز از خودش مطمئن نبود:{ آره معلومه طبق اطلاعات كهنه تو ميشه فهميد اونجا يه جورايى متعلق به وارثه .. ميدونى همه چيز متعلق به وارثه ها ولى اين يكى فرق ميكنه مدريريتش مستقيما دست اونه..}

Dancing on broken glass Where stories live. Discover now