Part 8

198 37 0
                                    

{بريم كه كلى كار دارم باهات...}

• jungkook pov :

جيمين بلند شدش رفت سمت اتاق . صداى تق و توق ميومد مشخصه دنبال يه چيزاييه. اميدوارم زياد جو نده چون اصن حوصله ندارم . آخر قهوه رو تا ته سر كشيدم. مزه تلخى قهوه گلوم رو سوزوند . بلند شدم رفتم پيش جيمين توى اتاق . از صحنه اى كه روبروم ديدم تعجب كردم . جيمين يه عالمه لباس روى تخت ريخته بود . تخت دو نفره بود . احتمالا با يونگى دوست پسرش با هم اينجا ميخوابن و شايد يكم .... خداوندا اين انحراف من رو كم كن. جيمين با كلافگى بهم نگاه كرد و يه نگاه به لباسا داد:{ فك كنم اول بايد بريم تا صورتت و موهات رو درست كنم نظرت؟} سرم رو تكون دادم و من رو كشيد بيرون اتاق و از پذيرايى گذشتيم و رسيديم به يه راهرو و جيمين پيچيد توى يه اتاق. اتاق يه ميز توالت بزرگ وسطش بود كه پشتش يه صندلى بود. جيمين من رو روى صندلى هول داد و صندلى رو چرخوند تا نتونم ببينم كه چه اتفاقى داره پشتم ميفته :{ برنميگردى جونگ كوكى وگرنه پدرت رو در اوردم و همچنين فرزندم دخالت نميكنى} خيلى آروم رفت سمت كشو و درش رو باز كرد و از توش تيوب رنگ مو رو در اورد:{ جيمين فكر نكنم .. نيازى باشه ها}
+ من نگفتم دخالت نكن؟!

سرم رو پايين اوردم و گذاشتم جيمين رنگ روى موهام بزاره بعد از يه ساعت كه رنگ گرفت من رو كشيد تو حموم و موهام رو شست ولى حتى نگفت من الان موهام چه رنگيه . بعد شروع كرد به آرايش كردن صورتم كارش كه با صورتم تموم شدش ژلى رو از كنارش برداشت:{ كوكى بليزت رو دربيار} از اين حرفش برگ به تنم نمونده بود جيمين به من خيره شده بود. آب دهنم رو قورت دادم و دستم رو بردم سمت دكمه هام:{ كوكى چرا باكره بازى درميارى بابا نميخوام كه بكنمت پسر اعه باز كن ميخوام يكم براق كننده بزنم بهت و اسپرى اكليلى} اين حرفش خيالم رو راحت كرد ولى من بازم ترسم رو داشتم . دكمه هام رو كامل باز كردم كه صبر جيمين تموم شدش و خودش بليز رو از پشت كشيد :{ واو پسر سيكس پكا رووو} و بعد شروع كرد تمام بالا تنم رو براق كننده و اسپرى زدن بعد از يه مدت اينكار ادامه داشتش بلند شدش و رفت بيرون از اتاق هوا اتاق به شدت گرم بود من حتى از روى ميكاپ هم ميتونستم بفهمم كه چقدر صورتم قرمز شده. جيمين با يه خروار لباس اومدش توى اتاق و هركدوم رو جلوى تن من ميگرفت تا امتحان كنه كدوم بهم ميخوره . آخرش هم يكى رو انتخاب كرد:{ پاشو كوكى زود باش من هنو هيچ غلطى نكردم} يه شلوار مشكلى انداخت جلوم منتظر بودم كه پشتش رو كنه يا بره بيرون ولى انگار نه انگار:{ كوك شى منتظر چى هستى بپوش ديگه...}
¥ آخه...
+ نكنه منتظرى برم بيرون؟

پوزخندى زد و روش رو برگردوند و همين كافى بود كه من از خجالت آب بشم . شلوارم رو دراوردم ولى نگاه هاى سنگينى رو روم حس ميكردم. شلوار به شدت تنگ بود يعنى رونام انقدر معلوم بود كه هر لحظه امكان مرگ بر اثر خجالت رو داشتم. جيمين برگشت و زير لب واو گفتش . بليز مشكى انداخت سمتم و من پوشيدمش و دكمه هاش رو تا ته بستم . جيمين با اخم اومد سمتم:{ چه خبره تا ته دكمه هات رو ميبندى؟!} اومد جلو و سه تا دكمه بالا رو باز گذاشتش و يه زنجير انداخت دور گردنم . كه بين پوست سفيد و براقم كه بخاطر براق كننده بود وسطش يه سنگ قرمز داشتش. به نظرم واقعا خوشگل بود جيمين با بابليس افتاده بود به جون موهام . بعد از يه ربع كه با موهام ور رفت بالاخره من رو كشيد تو راهرو و گفت كه چشمام رو ببندم و اصن بازش نكنم. منم همينكار رو كردم . وقتى رسيديم جلوى آينه قدى گفت :{ حالا چشمات رو باز كن جونگ كوكى}

Dancing on broken glass Where stories live. Discover now