Part 7

246 40 0
                                    

بالاخره يه روزى انتقامم رو ميگيرم....

•Third person pov:

تهيونگ به جيمين دستور داده بود كه جعبه كمك هاى اوليه رو ببره و زخم هاى جونگ كوك رو ضدعفونى كنه و زخم هاى عميق رو ببنده. جيمين هم بدون معطلى اينكار رو كرد.. الان فرصت مناسبى براى سرپيچى و سربه سر گذاشتن نبود. جيمين رفت و جعبه كمك هاى اوليه رو اورد و بتادين رو ازش دراورد و روى پاهاى جونگ كوك نشست:{ خب كوكى ممكنه يكم بسوزه ولى بايد تحمل كنى} جونگ كوك از وضعيت الانشون راضى نبود چون جيمين خيلى نزديك بود و پاهاشون بهم بر خورد ميكرد. بااينكه جيمين توى چشم هاى كوك يه فرشته بود ولى اين وضعيت براش معذب كننده بود . دست هاش از پشت اسير شده بودن و هيچكار نميتونست انجام بده. جيمين با لبخند تمام زخم هاش رو با حوضله ضد عفونى ميكرد و تنها كارى كه از دست جونگ كوك بر ميومد اين بود كه لبش رو گاز بگيره تا صداى ناله هاى از دردش خارج نشه و گاهى هم زير لب هيسى ميگفت. تهيونگ تمام مدت از پنجره بلند اتاقش داشت بيرون رو نگاه ميكرد. وقتى از ارتفاع بالا مردم رو ميديد حس قدرت ميكرد. اونا خيلى ريز بودن و تهيونگ گاهى اوقات خودش رو شاه اونها ميدونست. بالاخره تهيونگ برگشت و وضعيت جيمين و جونگ كوك رو ديد و پوزخندى زد:{ ميدونى چيه جيمين شى؟! دلم براى يونگى ميسوزه}
+:{ چرا دلت بايد واسه يونگى بسوزه؟} جيمين گيج شده بودش ولى همچنان روى زخم هاى جونگ كوك تمركز داشت. تهيونگ به سمتشون حركت كرد و به ميز كارش تكيه داد:{ جيمين شى.. ميدونم قراره رو مخ يونگى برى كه پسرى كه امروز واسه مصاحبه اومده خيلى كيوته دقيقا مثه چيزايى كه به هوسوك ميگى و ميرى رو مغز يونگى .. دلم براش ميسوزه}
+:{ هوسوك فرق ميكنه... اون... فرق ميكنه هم برا من هم برا يونگى}
_:{ فرقى نميبينم توشون چيمى. اين حالتتون عاليه }
+:{ خيلى مسخره اى ته ته يه ذره هم نه خيلى زياد.}
جيمين لبش رو جمع كرد و آهى زير لب كشيدش و ادامه داد:{ ته ته تو اونو بستى به صندلى و من نميدونستم كه .. ميتونم بازش كنم يا نه تنها پوزيشنى هم كه ميتونستم زخماش رو خوب ضدعفونى كنم همينه... يونگى و هوسوك براى من فرق دارن من... جفتشون رو... خيلى زياد دوس دارم}
جيمين از حرف خودش خجالت زده شدش. جونگ كوك كه نميدونست اونا چى ميگن فقط تماشاشون ميكرد. جيمين از روى پاى جونگ كوك بالاخره بلند شدش و از جعبه كمك هاى اوليه چسب زخم دراورد:{ جونگ كوكى.. زخمت انقدر عميق نى كه برات پانسمانشون كنم. فقط خراش گوشه لبت رو چسب ميزنم . يه توصيه دوستانه دارم برات.}جيمين همينجور كه چسب رو باز ميكرد دوباره نزديك جونگ كوك شدش:{ دور و ور سرپرست كيم نچرخ اون يه ديوونس من نميدونم ته و باباش توى اون روانى چى ديدن من اصن بهش حس خوبى ندارم.} تهيونگ كه اين حرفاى جيمين رو ١٠٠٠ بار شنيده بود شونه اى بالا انداخت. جيمين در جعبه كمك هاى اوليه رو بست و برد تا سرجاش بزاره. وقتى برگشت گوشيش رو برداشت و شروع كرد به تكست دادن:{
+ هوسوكاااا كجايى؟!
^ سركار
+ اعه نه باباااا فك كردم تو تايم كارى رفتى بار
^ مگه خلم؟! همينم مونده تهيونگ خشتكم رو پاپيون ميكنه رو سرم
+ خوشگل ميشيا
^ چجورى؟!
+ اين كه خشتكت رو سرت پاپيون بشه جررر
^ مسخره كار دارم بايد برم تو انبار يه مشكلى پيش اومده اون راستى امشب چى ميپوشى؟!
+ امشب چه خبره؟!
^ هى جيمين شى نگو يادت رفته كه..
+ جدى هوسوكى چه خبره من بى خبرم از همه جا
^ بابا قرار داشتيم باهمه بچه ها بريم بار
+ يااااا يادم رفته بودش اينجا يكم اوضاع خر تو خره هوسوكى نميدونى كه پاك يادم رفته بود فك كنم ته ته هم يادش رفته بايد بهش بگم
^ باشه بگو، چه خبر شده مگه
+ بعدا بهت تعريف ميكنم
^ باشه عسلم برو
+ عسلمممم؟!!!
^ عااا آره دوس ندارى؟!
+ چرا ولى عسل رو تن آدم نوچ ميشه
^ ميدونستى زيادى منحرفى؟!
+ اوهوم برو به كارت برس
^ بچه پررو}
جيمين گردنش رو سمت تهيونگ چرخوند:{ ته ته راستى امشب رو كه يادت نرفته} تهيونگ ابروهاش رو بالا انداخت مشخصه از هيچ چيز خبر نداره:{ چى شده چيمى؟! من تا جايى كه يادم مياد جلسه ندارم} جيمن خنديد :{ هى هى ته شى امشب ميريم بار دوس پسر من} جيمين به اين حرفش افتخار كرد تهيونگ دستش رو لاى موهاش برد:{ اوه امروز سرم شلوغ بود و يه كارى دارم ...} و نگاهش رو به جونگ كوك چرخوند جيمين متوجه منظورش شد:{ كوكى رو هم باخودمون ميبريم} تهيونگ سرش رو به نشانه منفى تكون داد :{ نه نداريم ته شى } تهيونگ نگاه ترسناكى به جيمين كرد ولى جيمين به هيچ جاشم نبود:{ جيمين به توهم بايد بگم من يه حرف رو دوبار نميگم}
+ چه جالب ته شى منم دوس ندارم كسى رو حرفم حرف بزنه فدات شم
_ ولى نميشه جيمين اون...
جونگ كوك خودش هيچ ميلى نداشتش كه بره . ميخواست بره پيش سوكجين و بغلش كنه. بگه كه چقدر درد داشته. چقدر همه چيز سخته. بگه دوساعت دستاش بسته بوده و درد ميكنه.
تهيونگ رفته بود ته اتاق و با جيمين آروم دعوا ميكرد جونگ كوك متوجه نميشدش كامل چى ميگن ولى ميدونست موضوع بحث اونها خودشه.
تهيونگ پاشد و رفت سمت جونگ كوك. دستش رو باز كرد و دم گوشش زمزمه كرد:{ ميدونى جئون شى... اون دوست بچگيامه زمانى كه هيچكس رو نداشتم نميتونم حرفش رو رد كنم ولى دليل نميشه كه من تو رو بخشيدم و حتما تنبيهت خواهم كرد بچه پررو} جونگ كوك به زور آب دهنش رو قورت داد:{ ار...با... ب} تهيونگ آروم روبه روش وايستاد:{ بله جئون}
¥ من ... از حرفام.. قصد.. ناراحت .. كردنتون رو.. نداشتم ارباب
_ خيلى خوبه كه ميدونى چى بايد صدام كنى حد و مرزت رو بدون جئون
تهيونگ برگشت رو به جيمين:{ چيمى قبوله}

Dancing on broken glass Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora