Part 31

181 17 0
                                    

• seokjin pov:

= جنازه سه تا از سران .. به علاوه پسر يكيشون كه حكم وارث رو داشت .. توى پاساژ خرابه بغل هتل ... پيدا شده
لى مضطرب تر از هميشه بود ..

$ بايد اين گوهى كه زدى رو جمع كنى ..
= نميتونمم
* يعنى چى نميتونى لى؟

نامجون هم نگران بود .. اين اواخر همه كار بخاطر نامجون كرده بودم .. خاندان جونگ سه كه معروف بودن به رعايت قانون.. بخاطر چشماى وحشى نامجون حتى از رسم و رسومات خاندانيمون زدم
= نميتونم .. نميتونم چون يكى از اون سه تا .. جز ١٠ ژنرال بود ... همونى كه پسرش هم با خودش مرده

خب .. ١٠ ژنرال ..
١٠ ژنرال بعد كيم اعظم و وارث رسمى بالاترين مقام رو دارن و اگر وارث رسمى اعلام نشده باشه مثل الان ، هركدوم از اونها اگر پسرى داشته باشن مدعى وراثت ميشه .. اگر بخوان طبق رسم هميشگى وايس برن جلو اگر پسر امپراطور وايس كه الان كيم اعظم باشه ، صلاحيت نداشته باشه بايد ژنرال ها يكى از پسرانشون رو برگزينن و پيشكش امپراطور كنن .. سابقه نشون داده كه اينكار فقط اتحاد ژنرال ها رو بهم ميريزه .. بخاطر همين امپراطورى از پدر به پسر در شرط وجود صلاحيت منتقل ميشه ... خب شكى هم درش نيست كه اين ميخواسته پسرش رو به لى بچسبونه تا اون وارث بشه ...

* اگر اين جمعيت رو كنترل نكنى لى دير يا زود اين در شكسته ميشه ..

= آخه من چى بگم .. يون تاجو از ژنرالاى برجسته بود .. پسرش هم همينطور اصن قرار بود با پسر اون بريم جلو ... آه نميتونم نميدونم هيچى
لى موهاش رو بين دستاش فشرد و سرش رو روى ميز كوبيد . وضع خراب بود . خيلى هم خراب ولى يه چيز عجيب بود .. فليكس يه گوشه ميز بغل سونگ هووا نشسته بود و خونسرد به عمه اش نگاه ميكرد ..
# فليكس نظر تو چيه؟!

سوالم رو كه شنيد نگاهش رو برگردوند سمتم :
€ نميدونم .. عجيبه برام .. چرا قبل مراسم به اين مهمى سه تا از سران جداگونه دقيقا بغل گوش ما جلسه داشتن؟ اونم نه يه جاى معمولى يه جاى خرابه ... ريسكش بالاس ولى فك كنم حرفاى مهمى بايد بينشون رد و بدل ميشده .. شايد به نفع ماس مرگشون . لى بيا حرف مردم رو درنظر نگير اگر اونا واقعا بر عليه ما بودن پس مانعمون برداشته شدش الانم برو بگو مهمونى تعطيله
$ اما ما به هيچكدوم از اهدافمون نرسيديم ...
€ خودت چى فك ميكنى مين شى؟ ما الان به لطف اين استراتژيتون ريديم به همه چيز و نقشه هامون اميدوارم فردا هم نرينيم
* من و سوكجين ميريم ..
دستم رو گرفت و كشيد بيرون از سالن و از يه در مخفى خودمون رو به پاركينگ رسونديم ..

• jungkook pov:

از لاى پنجره آفتاب درست توى تخم چشماى من ميخورد و نميذاشت بخوابم .. امروز آخرين فرصت براى هر دو طرف بود .. ميتونستيم طرف مقابل رو كيش و مات كنيم يا برعكس خودمون به چوخ بريم .
نگاهى به تهيونگ كه توى بغلم روى تخت بيمارستان خوابيده بود انداختم . واقعا الهه زيبايى بود كه من با تمام وجود اين الهه رو ميپرستيدم ..
اگر اون كسى كه بازنده بود ما باشيم ... دست تهيونگ رو ميگيرم و فرار ميكنيم يه جاى دور .. شايد ونيز .. از اول بچگيم دلم ميخواست برم ونيز... ونيز برام شهر قشنگيه . حس ميكنم اونجا عاشقى كردنم شيرين تر باشه
خواستم از روى تخت بلندشم كه حلقه دست تهيونگ دور كمرم سفت تر شدش .. فاك خو من بايد برم وگرنه حتما هوسوك پارم ميكنه ولى .. آه هوسوك خدا خفت كنه اين موقعيت رو من دارم از دست ميدم..
آروم دستش رو باز كردم كه زير لب غرى زد .. از ديشب همه چيز عجيب بود ... انگار خواب و روياس ..

Dancing on broken glass Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang