Part 10

202 28 0
                                    

• jungkook pov:

تهيونگ توى ماشين دستم رو گرفته بود و نوازش ميكرد. من هنوز توى شوك بودم بازم... وقتى ضربه رو زدم و انگشت از تنش جدا شدش و افتاد جلوى پام.. تهيونگ ميگفت بايد عادت كنم.. كلا دوروزه كه اومدم توى اين خراب شده. ديروز مست كردم الانم كه وضعيتم اينه ... اوخ گوشيم رو چك نكردم اولين جايى كه تونستم بايد برم گوشيم رو چك كنم. لابود سوكجين هيونگ خيلى نگرانه . تهيونگ از اول تا برسيم به پاساژ با تلفن حرف ميزدش. يونگى رو به زور راضى كرد كه به معامله بعد از ظهر بره كه خودش با من بيادش بريم خريد.. نميخواستم برم خريد اصن حوصلش رو نداشتم ولى نبايد رو حرفش حرف ميزدم..

ماشين جلوى پاساژ توقف كردش. مثه هميشه راننده در رو براى تهيونگ باز كرد ولى من بهش مهلت ندادم كه در رو برام باز كنه و خودم پياده شدم . رفتيم سمت در ورودى پاساژ تهيونگ مچ دستم رو گرفت و با خودش كشيد سمت آسانسور ها:{ ببخشيد جونگ كوك ما نميتونيم امروز بگرديم ... قول ميدم يه روز باهم بريم بيرون . از اونجايى كه تو فقط با يه دست لباس مسخره اومدى مصاحبه كه اونا خونه جيمينه و با يه دست لباس خيلى باز كه الان كاملا سرشار از بوى الكل و آغشته به خونه بايد لباس بخريم. طبقه بالا خياط اختصاصى وايسه ميبرمت اونجا و چند دست لباس برات سفارش ميدم }

آسانسور توى طبقه وايستاد و تهيونگ واردش شدش:{ ارباب.. نيازى نيستش} تهيونگ ابرويى بالا انداخت و گفت:{ من ازت نظر نخواستم من صلاح دونستم}
¥ آخه ارباب من ميتونم...
- تو هيچكار نميتونى تا موقعى كه من بهت نگفتم

سرم رو پايين انداختم و سكوت كردم تا آسانسور به طبقه مقصد رسيد. تهيونگ جلوتر رفت و وارد يه مغازه خيلى بزرگ شدش . مغازه چند طبقه بود طبقه اى كه ما توش بوديم لباس هاى حاضرى و شيكى بودش ولى چشمى كه قيمت ها رو نگاه ميكردم متوجه گرون بودن اونها شدم.. يه جليقه لعنتى خيلى ساده رو ميخواستم بخرم بايد يكى از كليه هام رو ميفروختم... پشت سر تهيونگ قدم بر ميداشتم تا رسيديم به راه پله گوشه مغازه . بغل راه پله زده بود ورود افراد vip .

تهيونگ گوشيش رو دراورد و با يه شماره تماس گرفت:{ سانگ هون من توى راه پله ام خودت رو آماده كن} بدون اجازه به طرف مقابل گوشى رو قطع كرد. به يك درى رسيديم و تهيونگ در زدش. بلافاصله در باز شدش:{ اربااب كيم مشتاق ديدار}

تهيونگ دستش رو بالا برد و مرد كنار رفت:{ سانگ هون وقت ندارم براى همكارم بايد دو دست كت و شلوار كارى بدوزى دو دست براى جلسات هم سه دست و بليز شلوار رسمى هم ميخوام و براى سمينار آخر هفته يه چيز خاص ميخوام..} بعد يه لحظه مكث گفت:{ يه چيزى كه توى تنش بدرخشه و همه رو مات و مبهوت خودش كنه..}

سونگ هان چشمى گفت و به من اشاره كردش كه برم جلو. تهيونگ روى صندلى رو به روى من و سونگ هان نشست. كتى كه تنم بود رو دراوردم و سونگ هان شروع كرد به اندازه گرفتن. بعد از يه ساعت كه كاراندازه گيرى تموم شدش تهيونگ از روى مبل پاشدش. نفسى كشيدم چون تموم مدت چشمش روى من بود اگر هركس ديگه اى بود الان چند تا فحش ناب بارش كرده بودم ولى يه چيز به تهيونگ ميگفتم با همون تفنگش كه جمجمه اريك سان رو خالى كردش مخ منم خالى ميكرد.

Dancing on broken glass Onde histórias criam vida. Descubra agora