6.Decision!

1.1K 200 592
                                    

let's go.....................................................................💛.....

+مامان فقط گوش بده بهم! لطفا!

ک: دلیلی ندارم که به حرفای تکراریت گوش بدم و حرفای تکراریمو بگم!

+چرا فقط درست به حرفام فکر نمیکنی؟

ک: من فکر کردم و نظرمو گفتم! پدرتم نظرشو گفت!

+چرا برای یه بار هم که شده به تصمیمم احترام نمیزارین؟

ک: مشکل همینجاست لیام اونقدر به تصمیمت احترام گذاشتیم که الان همچین وضعیتی رو‌تو زندگیت داری! بی خاصیت و بدون هیچ هدفی! حداقل در رابطه با روابطت یکم محتاط تر باش!

+میدونم مامان به اندازه‌ی کافی بهم گفتین احمق! ولی در این مورد من ایرادی توی کارم نمیبینم! شما دیدینش و تاییدش کردین!

ک: آره ولی کدوم ابلهی بعد چند ماه آشنایی با طرفش هم خونه میشه؟ عقلتو از دست دادی؟ به همین زودی میخوای پیش بری که بعد با یه شکست عمیق تر برگردی؟

+من واقعا درکتون نمیکنم! چرا از حالا باید به فکر شکست رابطه‌ام باشم؟ اصلا شاید ما میخوایم فقط برای یه مدت باهم باشیم؟ بعدم رفتن من به خونش مگه قراره چیکار کنه؟ واقعا حس میکنم فقط سر لجبازی دارین همچین برخوردی میکنین وگرنه هیچ دلیل منطقی پشت این کارتون پیدا نمیکنم!

ک: ما فقط نگرانتیم!

+این اسمش نگرانی نیست این بی منطقیه! شما حتی یه دلیل درست برای مخالفتتون بهم نمیدین!

ک: تو همیشه سرتق بودی لیام و من هیچوقت نتونستم درستت کنم!

+اگه سرتق بودم همون اول میرفتم بدون اینکه اطلاعی بهتون بدم...شما فقط بلد نیستین یه نکته مثبت تو وجود من ببینین فکر میکنین تمام کارای خوبی که میکنیم وظیفمه و هر کار مخالف خواستتون میشه بد بودن و سرپیچی!

ک: من مریض دارم لیام و وقتی برای این بحثای مزخرف ندارم بعدا که اومدم خونه باهم صحبت میکنیم!

بدون زدن هیچ حرفی با عصبانیت تماس رو قطع کرد و مشتش رو به بالشتش کوبید. همیشه همین بود. هیچوقت کسی جز نایل به حرفاش گوش نمیکرد. تازه اونم همیشه سعی میکرد لیام رو نصیحت کنه. بحثای لیام همیشه از دید پدر و‌مادرش چرت و وقت گیر بودن و ارزش شنیدن نداشتن! هیچوقت نتونسته بود حرف دلش رو به راحتی بیان کنه با وجود اینکه اون به ظاهر آدم اجتماعی و سر زبون داری بود!

معمولا زیاد و با همه حرف میزد اما هیچوقت یه گوش شنوا که فقط بشنوه و درکش کنه رو نداشت.
شاید عجیب بود اما اون تا حالا این که یه نفر بی هیچ هدفی کنارش بشینه و حالش رو بپرسه رو تجربه نکرده بود.
هیچکس نمیدونست تو قلبش چه خبره و توی مغزش چی میگذره!

لیام خیلی خوب این کلیشه که تو جمع بود اما تنها رو میفهمید. اون یا خیلیا ارتباط خوبی داشت اما دریغ از یه هم صحبت ساده!

My weakness {Z.M} Where stories live. Discover now