Don't waste your time...❤️
نایل به کمک کلید در رو باز کرد و با زدن لبخندی به شان، زودتر از اون وارد شد و کفشهاش رو درآورد. شان با دیدن کار نایل خودش هم کفشهاش رو درآورد و احتمال داد که لیام خوشش نمیاد با کفش توی خونهاش راه برن.
میشه گفت حدود یک ماه و نیم از قرار شامش با نایل گذشته بود و اون پسر تقریبا یک هفته بعد از اون شب بهش اعلام کرده بود که پیشنهادش رو قبول میکنه.
نایل خیلی زیاد فکر کرده بود و در نهایت دلایل و حرفهای شان تونسته بودن قانعش کنن که با دادن یه فرصت قرار نیست کسی بیشتر از این آسیب ببینه. از طرفی نایل که سختش بود مستقیم شان رو رد کنه این رو یه فرصت میدید تا بالاخره خود شان از تلاش خسته بشه و بره. دلش نمیخواست قلب اون مرد رو بشکنه و فکر نمیکرد با صادر کردن اجازهی موندنش ضرری ببینه.
و خب تا حدی تصور میکرد احتمالا شان تنها کسیه که لیاقت یه فرصت رو داره.
از اون روز به بعد شان به وضوح خوشحال تر و سرحال تر از سابق بود اما همیشه و تحت هر شرایطی حد و حدود خودش رو میدونست و این از نظر نایل یکی از بزرگترین حسنای شان بود.
اون کاملا متوجه بود که چه چیزی رو بگه و در رابطه با چه موضوعاتی سکوت کنه. بلد بود که چطور معاشرتشون رو پیش ببره تا نایل احساس معذب بودن نداشته باشه و ترجیح نده که ازش دور شه. خیلی خوب رعایت نایل و مرزهای رابطهی عجیبشون رو میکرد و پا رو فراتر نمیذاشت.
همین ها هم دلیلی شده بودن تا نایل با کمال میل کنار شان وقت بگذرونه و گاهی شبا تا دیر وقت پیام رد و بدل کنه. میتونست بگه حالا با شان تقریبا به اندازهی لیام ارتباط داشت و این یعنی خیلی زیاد.
با سکوتی که توی خونه حاکم بود نایل حدس زد که لیام هنوز خوابه و این یعنی چیزایی که شب قبل نایل تو تماس کوتاهی بهش گفته بود رو اصلا نفهمیده و خب چیز عجیبی هم نبود چون لیام بین خواب و بیداری با نایل حرف زده بود و نمیشد روی اون حالتش حسابی باز کرد.
نایل قبل از اینکه سراغ لیام بره رو به شان که وسط سالن ایستاده بود گفت
ن: هی راحت باش بشین. من باید لیامو بیدار کنمو واسش توضیح بدم چه خبره!
شان سر تکون داد و با زدن لبخند گرمی به نایل روی مبل نشست. خونهی لیام فضای شاد اما ملایمی داشت. شان نمیدونست اون از طراح برای چیدن خونهاش استفاده کرده یا فقط درهم هر چیز رو که دوست داشته خریده، در کل حس مثبتی رو به آدم منتقل میکرد.. درست مثل حسی که از لیام میگرفت.
نایل با مطمئن شدن از جایگری شان وارد تنها اتاق اون خونه شد و لیام رو غرق خواب روی تخت شاهانهاش که تنها وسیلهی اعیونی توی اون خونه بود پیدا کرد. دو سه هفته پیش بود که لیام نصف بیشتر پس اندازش رو داده بود تا این تخت کینگ سایز رو بخره چون نیازش داشت و نایل واقعا متوجه نمیشد دلیل نیاز لیام به اون تخت چیه.
YOU ARE READING
My weakness {Z.M}
Fanfiction-کاش میشد ازت بگذرم! +نمیتونی...نمیتونم! -چرا؟ +چون ما نقطه ضعف همیم! . . . ....ولی تو نقطه قوت منم هستی! Ziam💛❤