Just stop looking for love❤
قبل از اینکه با کله زمین بخوره محکم به نردهها چسبید و با صدای بلندی البته تو دلش کلی بد و بیراه روونهی باعث و بانی این وضعیتش کرد.
مضطرب صاف ایستاد و نفس عمیقی کشید تا تمرکز و تعادلش رو بدست بیاره و بعد با نگرانی در جعبهای که دستش بود رو برداشت و با دیدن کاپ کیکای رنگی و خوشگلش که هنوز سالم بودن نفس راحتی کشید.
چشم غرهای به پلههایی که هنوز باید ادامهاشون میداد رفت و با حرص و احتیاط به خاطر اسکیتاش شروع به بالا رفتن کرد. هر بار که با اسکیتاش بالا میومد یه همچین داستانی رو تجربه میکرد و پلهها به قدری شیبشون زیاد بود که با وجود مهارتش گاهی تعادلش رو از دست بده. اما خب قرار نبود کوتاه بیاد و اونا رو همون پایین پلهها از پاش در بیاره.
به هر بدبختی بود بالاخره به زمین مسطح رسید و مثل روال این چند وقت چپ چپ به پله ها نگاه کرد و بعد به سمت در قهوهای رنگی که اونجا بود سر خورد.
دسته کلیدش رو از توی جیبش درآورد و با پیدا کردن کلید مدنظر اونو وارد قفل کرد و در رو باز کرد. وارد خونهی نقلی و گرمش شد و ناخودآگاه نیشش با دیدن اون فضا باز شد.
به نظرش هنوز زود بود برای ذوق نکردن بابت خونه دار و مستقل شدنش. اتفاق بزرگی براش به شمار میرفت و لیام تو هر شرایطی با یادآوری این موضوع که حالا کاملا زندگیش دست خودشه خوشحال میشد و یه جوری اونو ابراز میکرد.
با لبخند همون دم در خم شد و اسکیت هاش رو از تو پاش درآورد و اونا رو کنار جاکفشی گذاشت. خوشبختانه با وجود شلختگیش اما تو این یکی دو هفته تونسته بود خونهاش رو کاملا تمیز نگهداره.
کوله پشتیش رو روی کاناپه که تو مسیرش بود انداخت و وارد آشپزخونهی کوچیکش شد تا کاپ کیک ها رو توی یخچال بذاره.
دقیقا بیست روز از تموم شدن قراردادش با زین میگذشت و حالا زندگیش بیشتر از هر وقتی تغییر کرده بود و لیام باورش نمیشد که تا شیش ماه پیش تقریبا آرزوش بود که یه روز رو بدون سرزنش های پدر و مادرش بگذرونه و حالا نه تنها کاملا ازشون جدا بود بلکه تا حدی باعث افتخارشونم میشد.
وقتی به خونهی پدر و مادرش برگشته بود با هزار جور بازیگری و دروغ تونسته بود اونا رو قانع کنه که خودش و زین کاملا با هم خوبن و لیام فقط قصد داره مستقل شه چه از خانوادهاش و چه از زین. خوشبختانه بیان حرفای انگیزشی و فلسفی جواب داده بود وپدر و مادرش باور کرده بودن لیام تنها میخواد قوی و متکی به خودش باشه نه هر چیز دیگهای مثل تموم شدن یک قرارداد جنسی!
به محض رسیدن به اونجا فهمیده بود که به طور جدی باید پیگیر خرید یا اجارهی خونه بشه چون انگار دیگه هیچ جوره توانایی زندگی کردن با خونوادهاش رو نداشت.
YOU ARE READING
My weakness {Z.M}
Fanfiction-کاش میشد ازت بگذرم! +نمیتونی...نمیتونم! -چرا؟ +چون ما نقطه ضعف همیم! . . . ....ولی تو نقطه قوت منم هستی! Ziam💛❤