40.Break

600 90 258
                                    

Something that is so real.........💛.....

چنگی به موهاش زد و با بی تابی از جا بلند شد. زمان از دستش در رفته بود. نمیدونست چند ساعته که بی قرار منتظر رسیدن به نشونه از زین یا لیامه اما دریغ از کوچکترین چیزی جز چند بار شنیده شدن صدای باز و بسته شدن در اتاق‌ها.

اضطراب داشت و نگران بود برای لیام. قلبش می‌سوخت هم از غم سپردن معشوقش به کسی که قصد نزدیکی بهش و لمس کردنش رو داشت و هم از اینکه اون آدم برادر حسابی بی اعصاب و سادیسمیش بود!

فقط میدونست نمیتونه بیشتر از این سکون و بی خبری رو تحمل کنه برای همین هم پاتند کرد و از پله‌ها بالا رفت تا فقط مطمئن شه که لیام سالمه. هنوز هم خیلی خوب مواقعی که سرزده پیش زین میومد رو به یاد داشت. تصویر سابای کبود و زخمی زین هنوز هم جلوی چشمش بود و راجر میدونست طاقت دیدن لیام رو تو اون حالت نداره. چه بسا که اون ازش لذت برده باشه.

بی طاقت با رسیدن به طبقه‌ی دوم در اتاقا رو چک کرد و با باز دیدن پلی روم به سرعت به سمتش رفت و داخل شد. چشماش دور اتاق چرخیدن و وقتی کسی رو ندید خواست ازش خارج شده اما تصویری باعث شد سرش رو برگردونه و مبهوت چند قدم به داخل برداره.

آب دهنش رو به سختی بلعید و با وحشت خم شد تا مطمئن شه اون مقدار کم مایع سرخ رنگی که روی زمین ریخته شده خونه یا نه؟ به راحتی تونست ترکیب خون و کام رو تشخیص بده و همین هم نفسش رو از نگرانی بند آورد.

اولین بارش نبود که خون میبینه. دوران دانشجویی با انواع و اقسام زخم ها و جراحات سر و کله زده بود و بدتر از اون با ورودش به سازمان خشونت های خیلی سنگین تریم از این رو هم تجربه کرده بود. اما این حقیقت که این خون متعلق به لیام بود میتونست راجر رو دیوونه کنه.

لبش رو جوید و با ترس از اتاق بیرون رفت و درش رو بست تا دوباره نگاهش به اون مکان نفرت انگیز نیوفته. به سمت اتاق لیام قدم برداشت و با ایستادن مقابلش چند ضربه به در کوبید و لیام رو صدا زد.

ر: لیام؟ میشه بیام تو؟

وقتی پاسخی نشنید دستگیره رو گرفت و پایین کشید اما قفل بودنش اونو نامید کرد.

ر: لیام لطفاً. فقط بذار ببینمت. من... من نگرانتم.. خواهش میکنم.

دوباره به در کوبید و کم کم داشت به فکر آوردن جعبه‌ی ابزار برای باز کردن قفل در میوفتاد.

ر: بذار مطمئن شم سالمی.. لیام یه چند ل..

+تنهام بذار! فقط برو و تنهام بذار.

با شنیدن صدای لرزون لیام فاکی گفت و چشماش رو بست. صداش کاملا وضعیتش رو لو میداد و راجر رو از قبل هم آشفته تر میکرد.

ر: لیام تو الان نباید تنها باشی.. ممکنه آسیب زده باشه بهت بذار فقط یه کوچولو ببینمت.. لیام.. لطفاً..

My weakness {Z.M} Where stories live. Discover now