Escape the undertow........................................... 💛...
حرکت دستش رو تند کرد و لبش رومحکم گاز گرفت تا صدای نالهاش بلند نشه. چشماشو به عکسای رو به روش دوخت و ذهنش به طور اتوماتیک اون حالتا رو برای خودش تصور کرد و باعث شد همون لحظه مادهی سفید رنگ غلیظی دستش رو خیس کنه.
آه کوتاهی کشید و دستش رو چند بار دیگه حرکت داد تا کاملا خالی بشه و بعد از ارضای کاملش بدنش رو از انقباض در آورد و با بستن چشماش سعی کرد تنفسش رومنظم بکنه!
داستان محبوبش بار دیگه باعث شده بود خودش رو لمس کنه. و خب چیز عجیبی هم نبود لیام با همین هدف دنبالش میکرد. قطعا تا وقتی یه پارتنر حسابی گیرش نمیومد باید به دستاش متوسل میشد!
کمی تکون خورد وبعد از باز کردن چشماش چند دستمال از جعبهای که کنار خودش گذاشته بود بیرون کشید و دستش روتمیز کرد. لپ تاپش رو بست و به سمت دستشویی توی اتاقش حرکت کرد. از بزرگترین موهبتای پولدار بودن این بود که معمولا توی خونهها اتاق دستشویی هم داشت!
وارد شد و دستمالهای کثیف رو توی توالت انداخت و سیفون رو کشید. مطمئنا نمیتونست دستمالی که ور شده از اسپرماشه روتوی سطل اتاقش بندازه چون مادرش به راحتی فرق بین این ماده و شیرهی نارگیل رو میفهمید. پس لیام راه فراری نداشت و دلش نمیخواست به شکل وقیحانهای نصیحتای مادرش رو اینبار در رابطه با مضرات خودارضایی بشنوه! و البته که هیچوقت اینا رو قبول نداشت چون طبق حرفاشون الان باید بیش از نود درصد نوجوون ها و جوون های دنیا کور شده باشن!دستاش و پایین تنهاش رو شست و خشک کرد و بعد بیرون اومد. وسایل پخش و پلای روی تختش رو بلند کرد و برای اینکه آسیب نبینن به آرومی اونا رو پایین روی زمین پهن کرد. از کشوی کنار تختش پوشهی نارنجی رنگ رو در آورد و روی تخت انداخت. کشوی پایینیشو باز کرد و از میون انبوه خوراکی ها یه بسته بادوم رو بیرون کشید وخودش روروی تخت پرت کرد.
به شکم دراز کشید و پاکت بادوم روکامل پاره کرد تا برای خوردن در دسترس تر باشه!همونجور که پاهاشو توهوا تاب میداد دو تا بادوم رو توی دهنش انداخت و کاغذای توی پوشه رو همراه با مداد بیرون کشید.
صفهها رو ورق زد و درست روی یکی مونده به آخریش توقف کرد. فقط همون برگهی آخر سفید مونده و تمام صفحات قبلی پرشده از علامت و خط خوردگی شده بودن. لیام طبق قراری که گذاشته بود قرارداد رو مطالعه و بخش هایی که متوجه نمیشد یا باهاشون مشکل داشت رو علامت میزد. البته بیشترشون رو به وسیلهی اینترنت متوجه شده بود و فهمید که اطلاعاتش چندان کامل هم نبوده!
چند بادوم دیگه رو هم خورد و مشغول مطالعه شد. دو صفحهی آخر چیز خاصی نداشتن و لیام هم باهاشون موافق بود!
زین گفته بود که بعد از مطالعهی کامل قرارداد بهش خبر بده تا همدیگه رو بیینن پس نفس عمیقی کشید و دستش رو دراز کرد تا از جایی زیر تخت اونو پیدا کنه و با لمس کردنش خودش رو بالا کشید.
VOCÊ ESTÁ LENDO
My weakness {Z.M}
Fanfic-کاش میشد ازت بگذرم! +نمیتونی...نمیتونم! -چرا؟ +چون ما نقطه ضعف همیم! . . . ....ولی تو نقطه قوت منم هستی! Ziam💛❤