34.Wird

471 77 197
                                    

it may be truthfully..........💛...

آهسته از پله‌ها پایین اومد و تلاش کرد تا منبع صدای نفس نفس زدنی که میومد رو پیدا کنه.

یک هفته از سفر یه روزیه خودشو زین می‌گذشت و پنج روزی میشد که دوباره تو خونه‌ی زین ساکن شده بود به خاطر قراردادی که بست مجبور بود که همراه زین زندگی کنه. هرچند اینبار تفاوت هایی داشت که هم نسبتا خوب بودن و هم بد!

از محاسن این سری اتاقی بود که یکی شده و حالا لیام هم روی تخت زین می‌خوابید. هرچند وسایل زیادش توی اتاق قبلی بودن چون اتاق زین ظرفیت نداشت و لیام برای مدت طولانی‌ای وسایلش رو به اونجا منتقل کرده بود. منتهی هنوز هم خونه اش رو نفروخته بود چون دلش نمیومد اولین مکانی که کاملا متعلق به خودش بود رو از دست بده.

از بدی های این قرارداد هم میشد به سفت و سخت بودنش اشاره کرد. زین به وضوح مواضعش رو اعلام کرده بود و لیام خیلی خوب فهمید که اینبار قراره همه چیز سخت تر و جدی تر از سری قبل پیش بره.

زین خیلی جدی مجبورش کرده بود که تک تک لیمیت هاش رو معین کنه و از کوچک ترین چیزی نگذره و البته خودش هم شرایطش رو قید کرده بود و از لیام خواسته بود تا حتما با هر کدوم مشکل داره ذکر کنه.

قراردادشون از بار قبل جزئی تر و مفصل تر بود و یه نصف روز لیام همراه زین مشغول مطالعه و تعیین حد و حدود بود و بعد از موافقت باهاش تصمیم بر این شد که صبح روز بعد لیام به خونه‌ی زین نقل مکان کنه.

قرارداد دو ساله بود و طبق تصور لیام زین ظرفیت دو سال دوست پسرش موندن رو داشت. بنابراین پذیرفته بود که همین شکلی هم بمونه. و حالا پنج روز از اون دو سال گذشته بود و لیام کماکان ذوق زده و شاد بود!

با رسیدن وسط پله‌ها تونست منبع اون صدا که راجر بود رو ببینه. زین از صبح رفته بود سراغ انتشاراتی و لیام هم دو ساعتی میشد بیدار شده بود و بعد از صبحانه خوردن رفته بود تا حمام کنه و حالا با اتمام کاراش پایین اومده بود.

سه روز از این پنج روز رو راجر تو خونه نبود. دیروز ظهر رسیده بود و وارد اتاقش شده بود. نه شام رو با زین و لیام خورد و نه صبحانه رو. لیام گاهی واقعا دلش میخواست سر از کار اون مرد مرموز در بیاره.

متوجه علاقه‌ی شدید بین زین و راجر بود. هر دو به شکل شاید تا متعارفی از هم مراقبت میکردن و با وجود کل کل و طعنه‌های راجر اما لیام میدید که ذره‌ای از عشق تو چشمای زین وقتی به برادرش نگاه میکرد کم نمیشد. نمیدونست چیزی باعث این محبت بینشونه یا صرفا چون با هم بزرگ شدن این مدلی رفتار میکنن. در هر صورت این رابطه برای لیام جذاب بود و کاملا دنبالش میکرد.

برخلاف دیدار اولشون راجر واقعا جالب به نظر میومد.

حالا هم با بالا تنه‌ی لختش وسط سالن روی یه دستش در حال انجام شنای سوئدی بود و نفس نفس میزد.

My weakness {Z.M} Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt