You’re already used to the games.........💛....
روز اول:
خرامان خرامان از پلهها پایین اومد و با کشیدن نفس عمیقی به سمت آشپزخونه قدم برداشت. کمی احساس سرما میکرد و این احتمالا بی ربط به پوشش نامناسبش نبود.
لبخند نرمی روی لباش نشوند تا بتونه نیشخند پلیدی که از لحظهی بیدار شدن روی صورتش نشسته بود رو از بین ببره.
حدودا یک هفتهای از فهمیدن حقیقت و آشکار شدن دروغ های مهم زندگیش گذشته و اون هنوز هم بهشون عادت نکرده بود و گاهی فراموششون میکرد اما با هربار یادآوری ترس عمیقی توی قلبش مینشست. لیام این روزا از نیمهی بیخیال و سرخوش وجودش حسابی فاصله گرفته بود.
وارد آشپزخونه که شد همزمان سر زین و راجر به سمتش چرخید و لیام کاملا راضی بود از واکنشی که دریافت کرد. نگاه هر دو خیره به لیام بود و وضعیتشون شبیه مجسمهها به نظر میرسید. دست زین درحالی که تکهای نون توش بود وسط راه خشک شده و دهنش نیمه باز بود. راجر هم درست تو این وضعیت با این تفاوت که پشت اجاق ایستاده و توی دستش یه کفگیر معلق بین زمین و آسمون بود.
نتونست تحمل کنه و لبخندش بلافاصله تبدیل به نیشخند شد. با خودش فکر کرد راجر و زین آدمای خوشگلی تو زندگیشون ندیده بودم که همچین واکنشای شدیدی نسبت بهش بروز میدادن؟
+صبح بخیر!
با لحن شادی گفت و بی اهمیت به نگاه مات اون دو برادر به سمت راجر قدم برداشت.
خوشحال بود که به وقت بیدار شده و قبل از رفتن زین بهش رسیده بود تا نقشش رو عملی کنه. به هر حال لیام که بی خود و بی جهت صبح زود بیدار نمیشد!
نیم ساعت قبل از خواب بیدار شده و تا جایی که میتونست به خودش رسیده بود. در نهایت هم با شلوارک به شدت کوتاه آبی روشن و یه تیشرت گشاد سفید که استینهای کوتاهش رو تا زده بود تیپش رو تکمیل کرده، و آمادهی خودنمایی شده بود.
نقطه ضعفهای زین رو میشناخت برای همین هم شب قبل بدنش رو شیو و تمیز کرده بود تا جلوهی پوستش بیشتر از قبل به رخ کشیده بشه. حرص دادن و حسود کردن زین تنها لذتی بود که تو این مدت میتونست تجربه کنه.
چسبیده به راجر ایستاد و به محتویات توی ماهیتابه نگاه کرد. لبخندی زد و با بالا گرفتن سرش رو به راجر که هنوز هم مبهوت بود گفت
+برای منم میکشی؟ خیلی گرسنمه.
قیافهی اون مرد هم درست مثل برادرش بامزه شده بود و میتونست بگه بهت راجر حتی بیشتر از زینه. به هر حال زین به بدتر از اینا هم عادت داشت.
راجر گیج سر تکون داد و لیام با پاشیدن لبخند شیرینی به روش ازش جدا شد و پشت میز دقیقا رو به روی زین که هنوز لقمهاش تو دستش بود نشست. راجر آب دهنش رو به سختی بلعید و بیکن های سرخ شده رو همراه نیمرو توی یه ظرف گذاشت و بعد از خاموش کردن اجاق به سمت میز رفت و بین زین و لیام نشست.
BINABASA MO ANG
My weakness {Z.M}
Fanfiction-کاش میشد ازت بگذرم! +نمیتونی...نمیتونم! -چرا؟ +چون ما نقطه ضعف همیم! . . . ....ولی تو نقطه قوت منم هستی! Ziam💛❤