part23"شخصیت ها وحشی میشوند"

4.9K 1.2K 233
                                    

.
.
.
.
.
.

اگه فکر میکنید یه سوتفاهم کوچیک اصلا جایی برای نگرانی نداره باید بگم اشتباه میکنین ، سوتفاهم ها منشا بیشتر جدایی ها و ازین چرت و پرتان ... چیه؟ خب الان یه ساعت ور بزنم درباره سوتفاهم تو بیست ثانیه میخونین رد میشین ... حال دارم انگار ... عاه بیخیال بریم سر وقت داستان «راوی از نویسنده چشم غره دریافت میکند و میتمرگد سر جایش»

نزدیک بیست دقیقه شده بود که چانیول بکهیون رو روی تخت گذاشته بود و رفته بود دنبال غذا ... یا دست کم چیزی که شکم اون توله وولف گشنه رو سیر کنه ... و البته شکم گرسنه ی خودشو ...
با برداشتن دوتا ساندویچ سرد از یخچال با خستگی سمت تخت رفت و کنار بکهیون دراز کشید . اون بتای غرغرو و کیوت با رایحه ی مست کنندش هربار باعث میشد بخواد بدنشو تصاحب کنه و فاک ... این از هرچیزی لذت بخش تر بود ... نبود؟ ساندویچ هارو وسطشون گذاشت و روی صورت زیباش خم شد . خوشحال بود که قرص های کاهشش رو اورده و مصرف کرده بود... نمیخواست بلایی سر اون توله ی ضعیف بیاره و باعث بشه نتونه راه بره .‌..
نفسشو با صدا بیرون داد و شونه های بکهیون رو گرفت .
"بیون ... بک... "
به پلک های لرزون بتای نیمه لخت خیره شد و اروم کلاه هودی رو از سرش پایین کشید . با دیدن گوش های خاکستریه بکهیون ناخداگاه نفسشو حبس کرد و با اشتیاق بهشون خیره شد ... اگه بهشون دست میزد ... چی میشد؟
اروم انگشتشو بالا اورد و لمسش کرد ‌‌... فاک ... بتای کوچیک بغلش ناله ی کوتاهی کرد و صدای خرخر کوتاهی از دهانش بیرون اومد ... این لعنتی ..‌. عالی بود .‌.. عالی ...
به ارومی انگشتاشو جلوتر برد و خزه پشت گوش هاشو لمس کرد .
"مممممم"
با شنیدن دوباره ی نالش از شدت ضعف عقب رفت و خودشو کنار بکهیون روی تخت انداخت و به سقف زل زد ... گاد ...
دو مرتبه سمت بتا چرخید و اینبار بدون ترس دستشو جلو برد و گوش راستشو بین انگشتاش گرفت ‌.
"ن...نرمه ..."
همینطور که با ضعف توی دلش از شدت سافتی صحنه ی رو به روش خون دماغ میشد رایحه ی البالو و نعنا بینیشو قلقلک داد ...
برای یک ثانیه خشک شده به گوش های بتا خیره شد و بعد اروم نگاهشو به چشم های باز شده و خواب الود بتا داد .‌‌.. چرا انقدر برق میکشیدن ...؟
"ب...بیون"
"میخواستم بیشتر بخوابم ... ولی رایحه ی عسل و دارچین توی بینیمو قلقلک داد ‌‌..‌. رایحه ی شماس اقای پارک؟"
چانیول با شرمندگی عقب رفت و تکخنده ی خجالت زده ای کرد ...
"ببخش احتمالا دست خودم نبوده ... یکم خوراکی پیدا کردم "
به ساندویچ های نایلون پیچ روی تخت که زیرش پرس شده بودن خیره شد و فاک ارومی گفت ...
"البته ... یکمی ... له شدن ولی هنوز قابل خوردنن"
با گوشای سرخ گفت و اروم نایلون هارو سمت بکهیون گرفت .
بتا با لبخند یکی از نایلون هارو برداشت ، منظره ی گوشای سرخ شده ی الفا ... یکم بیش از حد خنده دار و کیوت بود ...
به ارومی نایلون رو باز کرد و اروم گاز کوچیکی زد .
چانیول هم نایلون دیگه رو برداشت و مشغول باز کردنش شد .
"با خانوادت زندگی نمیکنی؟"
گفت و بعد از باز کردن نایلون نگاهشو به صورت بی خیال و لپ های پر بتا داد .
"خانواده ای ندارم ، فقط یه نونا دارم . "
چانیول لال شد ... این یه جورایی ... ناراحت کننده بود ... به چهره ی بیخیال بکهیون نیم نگاه دیگه ای انداخت و بی حرف مشغول خوردن شد ...
بکهیون سرشو بالا اورد و به رئیسش نگاه کرد .
"اقای پارک ... چرا اصرار دارید که پیر شدین؟"
با حرف بتا چانیول اهسته محتویات ساندویچ رو پایین داد و ساندویچ رو توی نایلونش برگردوند ‌.
"خب ... این بحثش ... یکم طولانیه ... من فقط ... روح پیری دارم ... شایدم اینطوری فکر میکنم ... "
دم بتا کمی تکون خورد و دور کمرش پیچید ‌.
"که اینطور ... "
چانیول اهسته سرسو تکون داد و منتظر شد توله گرگ رو به روش ساندویچشش رو تموم کنه ...
توی فکر رفته بود که بتا صداش کرد .
"اقای کیم گفته بودن بهتون یاد اوری کنم که قراره با رئیس شرکت ارایشیه مین شام بخورین ... توی اتاق خودشون . "
چانیول با تعجب پلک زد .
"خدای من ... نگفته بودی! برای کیه؟"
بکهیون به ساعت نگاه کرد و با خجالت سرشو پایین انداخت .
"برای ساعت نه ... "
چانیول شوکه از جاش بلند شد و سمت ساک دوید .
"الان ساعت هشت و نیمه بیون ... محض رضای خدا ... "
با دو یکی از پیراهن هاش رو برداشت و همینطور که میپوشیدش سمت اشپزخونه میرفت .
"حمام اب گرم داره میتونی دوش بگیری ... اگه نتونس... "
"چانیول..."
با حس دست های گرمی دو طرف بدنش ، همینطور که روش به در بود و پشتش به بک ، خشک شد .
"بیون؟"
چانیول با لحن متعجبی پرسید و رایحه ی هلوی بتارو به مشام کشید . فاک ...
"زود بیا رئیس ... منتظرتم ..."
چانیول اروم سمت بکهیون چرخید و موجود سوییت رو به روش رو در اغوش گرفت ... این گرمای لعنتی انگار کل وجود سردشو گرم کرده بود...
انگشت هاش رو بین موهای بتا برد و اروم مشغول نوازشش شد .
"زود بر میگردم ... برات شام میارم ... یکم استراحت کن مدیر برنامه ی تنبل و حواس پرت من ."
خنده ی ارومی کرد و سرشو پایین اورد و روی شونه ی بتا گذاشت .
"رایحه ات از وقتی بیدار شدی مداوم داره عوض میشه ...جلوشو گرفتن باید سخت باشه... نه؟"
بکهیون به ارومی لرزید و دستاش رو بالا اورد و روی گردن و شونه ی الفا گذاشت .
"خیلی وقته نمیتونم جلوی این بدنو بگیرم جناب پارک..."
چند ثانیه سکوت توی اتاق فریاد کشید و بعد الفا بدون حرفی ازش جدا شد ... رنگش پریده بود و قیافش گرفته شده بود . بکهیون با تعجب به چهره ی چانیول نگاه کرد .
"رنگت ... "
"همین الان یادم اومد بعد جلسه باید برم پیش سوهو ... اگه نیومدم فقط یه جا از تخت بخواب ..."
چانیول بی مکث حرف بتا رو قطع و شونه هاش رو ول کرد بتا شوکه به الفا خیره شد که بی صدا کفش هاشو میپوشه و سمت در میره ... چی شد؟؟حرف بدی زده بود؟؟؟

☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |Where stories live. Discover now