قرار رومانتیک؟ شوخیتون گرفته؟
صبر کن ... اره خب یه جورایی شوخیمون گرفته منظورم اینه که ... بیخیال بیاید فقط برگردیم به داستانمون تا یه سیلیه دیگه از نویسنده ی همیشه عصبی نخوردم .خب اوایل پاییز فصل درختای نارنجی شده و باد ملایم و گاهی سرد بود که برگای خشک شده رو با صدای خش خش ملایمی تکون میداد .
داخل دفتر پارک چانیول اما ، فضا به سردیه زمستون بود ، الفای خسته همینطور که با اخم به برگه های رو به روش نگاه میکرد اهی کشید و با خودکار روی اخرین کیس مورد نظر خط انداخت .
"این کار واقعا دردسر داره سوهو... من واقعا نمیکشم ... "
مردی که با بیخیالی روی مبله جلوی میز لم داده بود شونه هاشو بالا انداخت .
"چی انقدر سخته؟ فقط باید یکی از کاتالوگای فاکیو انتخاب کنی چند روز دیگه زمستون میشه و همه چندتا کار توی استینشون دارن و تو هنوز داری به اینکه بکهیون میخواد بچه دار شه یا نه فکر میکنی ، نظرت چیه بجای اینکه هربار روی این مبل بوگندو مثل یه جنگلی به فاکش بدی بشینیو بهش بگی چه حسی داره؟ این فاکی چقدر سخته؟"
چانیول اهی کشید و برگه ها رو کنار گذاشت و سمت کتش رفت .
"ما باهم ازدواج کردیم سوهو ... چی قراره انقدر سخت باشه؟ سکس تنها راهیه که میتونیم هردو از مشغله های روزانمون دور بشیم ."
مرد کوتاه تر پوفی کرد و از روی مبل بلند شد . پسر الفای رو به روش واقعا یه احمق به تمام معنا بود .
"اصلا قبل از ازدواجتون باهم قرار گذاشتین؟ ازش پرسیدی دلش میخواد باهات بیاد سر قرار؟ بدون سکس یا هر کوفت دیگه ای؟ شاید اونوقت بتونی درباره ی بچه دار شدنم باهاش حرف بزنی ولی با این روند شما بیشتر شبیه دوتا سکس پارتنرین که روزا رئیس و کارمندن و شب ها سکس فرندای همدیگه ."
چانیول با ناراحتی سمت سوهو چرخید .
"چطوره که همیشه حرفات به طرز مضخرفی منطقی ناراحت کننده بنظر میرسه؟"
سوهو همینطور که سمت در میرفت و قدم هاشو با چانیول یکی میکرد نیشخندی زد .
"چون حرفام حقیقته پارک چانیول ."
گفت و با زنگ خوردن تلفنش زیر لب عذر خواهی کرد و با دست اشاره کرد چانیول بره .
مرد بلند تر سری تکون داد و سمت اسانسور رفت ، با بسته شدن در اسانسور به دیوار تکیه داد و اهی کشید ... قرار؟ اون و ... بکهیون؟ باهم؟
خب اونا خیلی یکدفعه باهه اشنا شدن و اون هم خیلی یکدفعه قصد خواستگاری کرده بود و از همه جالب تر بکهیون هم خیلی سریع تر پذیرفته بود پس ... این نشون میداد که اونا تا به حال سر قرار نرفتن .
پوفی کرد و با رسیدن به پارکینگ گوشیش و در اورد و شماره ی همسرش رو گرفت . بعد از چند بوق کوتاه صدای خواب الود همسر بانمکش توی گوشش پیچید .
"چانیول ... ممم ... خونه نیستی مگه ..."
الفا با شنیدن این حرف از سمت جفت کیوتش لبخند بزرگی زد و سوار ماشین شد .
"کارام یکم طول کشید برای همین الان از شرکت بیرون اومدم ، خواب بودی؟ "
"هممم اره ... تو کی میرسی؟ "
چانیول نیم نگاهی به نقشه ی ترافیک داخل مانیتور ماشین انداخت و کوتاه جواب داد .
"یک ساعت دیگه"
دوباره صدای بکهیون بلند شد .
"موقع اومدن اون لیستی که صبح برات فرستادم چک کن و بخرش "
الفا با صدای هومی تایید کرد و همینطور که از پارکینگ خارج میشد سرفه ی کوچیکی کرد و زبونشو روی لب های خشکش کشید .
"عاه ... بکهیون... فردا عصر ... بعد از شیفت کاری ... میخوای چیکار کنی؟ "
بکهیون پشت تلفن نفسشو بیرون داد و بعد از چند ثانیه جواب داد .
"خب ، اگه اضافه کاری وایستی من برمیگردم خونه یا بهت کمک میکنم تا کار هارو زودتر تموم کنی و بعد باهم برگردیم ، اگه هم اضافه کاری واینستی باهم برمیگردیم خونه و شایدم دلت بخواد یه سری به مادرت بزنیم یا توی خونه بمونیم و توی غذا درست کردن بهم کمک کنی . "
چانیول مکثی کرد و لب هاشو روی هم فشار داد ... با صدای بلندی نفسشو بیرون داد و من من کرد ...
"و ... نظرت چیه که ... فردا رو ... باهم بریم به ... جایی که دوست داشته باشی؟"
چند دقیقه سکوت توی ماشین شکل گرفت و بعد صدای خجالت زده ی بکهیون فضای ماشینو پر کرد ، ریتم صداش ملایم تر و کلماتش با ملاحضه تر شده بود .
"میتونیم بریم کافه یا شهربازی؟"
با شنیدن حرف بکهیون ، چانیول برای چند ثانیه با خیال راحت به رانندگی ادامه داد و بعد جواب داد .
"البته ... میتونیم بریم هرجایی که تو بخوای ... پس ... من میرم که برای شب خرید کنم ، زود برمیگردم "
بکهیون هومی کرد و گوشیو به ارومی از گوشش جدا کرد ... پس میخواستن ایندفعه واقعا به یه قرار برن ... باید هیجان انگیز میبود نه؟
با لبخند از جاش بلند شد و سمت در اتاق مشترکش با چانیول رفت ، بعد از دعواهای وحشتناکی که سر خونه داشتن اخر چانیول قبول کرد که بکهیون با تمام پولی که داشت و وامی که از کمپانی میگرفت باهاش یه خونه مشترک بخره و ... یه جورایی این لذت بخش بود چون توی خونه ای که فنجون از تو باشه و چای از همخونه ات مطمئنن هیچ چیزی برای دعوا نمیتونه وجود داشته باشه .
سمت حموم رفت و بعد از یه دوش کوتاه بدون پوشیدن حوله ی تن پوش فقط یه حوله دور کمرش پیچید و بیرون اومد . با بی خیالی یکی از تیشرتای قرمز چانیول رو از کمد لباسا برداشت و همراه یه شلوارک کرم رنگ پوشید و حوله رو از روی کمرش به روی سرش منتقل کرد و سمت اشپزخونه راه افتاد .
همینطور که مشغول درست کرد قهوه بود نیم نگاهی به ساعت کرد و سه بسته نودل همراه تخم مرغ و گوشت خشک شدن بیرون اورد .
بعد از نزدیک نیم ساعت چانیول برگشت و بلافاصله با باز کردن در بوی نودل و گوشت همراه صدای تلویزیونی که یه سریال امریکایی رو پخش میکرد توی بینی و گوشاش پیچید و باعث سد لبخند بزرگی بزنه و سمت اشپزخونه بره .
بکهیون بی حواست همزمان داشت کیمچی هارو توی ظرف میریخت و به تی وی خیره بود که با صدای خش خش نایلون ها توی دست چانیول به خودش اومد و با لبخند بزرگی دستای سرخ رنگشو از هم دیگه باز کرد و به الفا اشاره کرد بیاد بغلش .
چانیول با خند بهش نگاه کرد و همینطور که نایلونا توی دستش بود با قدمای تندی خودشو به همسر بغلیو کیوتش رسوند و محکم بغلش کرد .
"چطوری میتونی انقدر پرستیدنی باشی بکهیون؟"
بکهیون اروم فاصله گرفت تا به چشمای چانیول نگاه کنه ، خودشیفته سرشو تکون داد .
"چون من همسر پارک چانیولم!"
گفت دست کیمچی ایش رو به صورت چانیول مالید و لپاشو با دوتا دست محکم کشید .
"تو چرا انقدر کیوت و گنده ای پارک چانیول ها؟؟ برو صورتتو بشور و دوش بگیر مستر عجله کن تا نودلام وا نرفتن "
چانیول بی اختیار لبخند بزرگی زد و با تک خندی عقب رفت تا نایلون ها رو روی کانتر بزاره .
"تا میام بزن شبکه ی اخبار "
بکهیون همینطور که به رفتنش سمت اتاق نگا میکرد زبونشو بیرون اورد .
"پنجشنبه ها کنترل دست منه پارک"
گفت با لبخند سر ظرف کیمچی ها رفت .
نزدیک ده دقیقه بعد وقتی نایلون ها رو خالی کرده بود و مشغول جا کردن رشته های رامیون توی ظرف بود که دست های بزرگی به ارومی دورش پیچیده شدن .
با حس فورومون الفا با رایحه ی صندل خیس با لذت از بینی نفس کشید و بعد از چند ثانیه حواسش سر جاش برگشت .
"هی چان برو عقب داغه!"
گفت و با شونه هاش الفا رو به عقب هل داد و سمت ماهیتابه ی گوشت و تخم مرغ رفت و همراه با ظرف های کوچیک کیمچی روی میز گذاشت .
چانیول همینطور که پشت میز مینشست با لذت به همسره زیباش خیره شد ... این زندگی انگار خوده خوده خوشبختی بود ... انگار وارد یه رویا شده بود و قرار نبود ازش بیرون بیاد .
بعد از خوردن شام به اروم از پشت میز بلند شد و به همسر کیوتش که کاسه ی غذاشو تموم کرده بود و مشغول چپوندن کیمچی توی لپاش بود نگاه کرد و همینطور که دستشو دراز میکرد تا کاسه ی خالیشو برداره انگشتشو توی لپ بتا فرو کرد که باعث شد لباش از هم باز شن و محتویات دهنش که همه کیمچی های درسته بودن دیده بشن . چانیول به شوخی موهای بکهیون و بهم ریخت و کاسه رو برداشت .
"همستره لپ تپلی "
بکهیون با ناراحتی صدایی از خودش در اورد و اروم اروم مشغول جویدن محتویات دهنش شد و گذاشت چانیول اروم اروم ظرف های کثیف رو داخل ظرف شور بزاره .
همه چیز خوب بود تا یکساعت بعد که چانیول با ساکه توی دستش سمت در میرفت و بکهیون مبهوت بهش خیره بود .
"چ...چانی چیکار میکنی کجا میری؟ نمیشه بمونی؟اخه ما که دعوایی نکردیم ... چانییی گوش میدی؟"
فورومون های اون وولف کوچولو درست از وقتی که ساک رو توی دستای چانیول دیده بود به شکل ازار دهنده ای زیاد و الرژی زا شده بودن و چانیول حس میکرد فقط یه راه داره اونم در رفتن و نفس کشیدنه چون اگه یکم دیگه به گوش ها و دم اویزون بین پاهای بکهیون نگاه میکرد و احتمالا میموند و کل شب معلوم نبود کجا و به کدوم روش ... چانیول بکهیون رو تا حد مرگ و لذت لمس میکرد و به فاک میداد .
اه درمونده ای کشید و بوسه ی کوتاهی روی لب های بتای کنارش گذاشت .
"یه شب قراره تنها بمونی خب؟ من میرم پیش سوهو میخوابم تا یه سری پروژه ی جدید و تحلیل کنیم . نمیخوام بیاد اینجا و تورو اذیت کنه . "
گفت و سمت در رفت ، قبل اینکه از در بیرون بره برای لحظه ای مکث کرد و سمت اون پاپیه کیوت و دوستداشتنی که با لبای اویزون به رفتنش نگاه میکرد برگشت.
"بکهیون!"
بتا با قیافه ای که شکل علامت سوال شده بود نیم نگاهی به همسره بلند قدش انداخت و سرشو به معنیه چیه تکون داد .
الفا با شک به پسر رو به روش خیره شد و لبشو گزید .
"فردا رو بیا بریم مرخصی ... میتونیم بریم یکم بگردیم ... نظرت چیه؟ "
چشم های بکهیون به سرعت برق زد و لبخند شیرینی روی لب هاش شکل گرفت .
"اره چانیول ... خوب میشه ... منتظرت میمونم چانیول زود بخواب . "
با لبخند بزرگی گفت و با خوشحالی از حرف الفا براش دست تکون داد .
چانیول همینطور که در رو میبست و سمت اسانسور میرفت لبخند عمیقی زد ... واقعا همه چیز خوب پیش رفت ... پسر ... این یکی واقعا استرس اور بود .
پوفی کرد و به اسناد توی دستش نیم نگاهی انداخت .
"حالا چرا از خونه زدم بیرون ... "
با گیجی موبایلش رو در آورد و به سوهو زنگ زد .
"جونمیون ... عا ... دارم میام خونت . "
YOU ARE READING
☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |
Fanfictionنام فیک :my white wolf کاپل : چانبک ژانر : امگاورس ، ددی کینگ ، رمنس ، اسمات ، فلاف خلاصه :بکهیون از اطاعت کردن خوشش نمیاد مخصوصا از زمانی که فهمید یه بتاعه سادس ، اما همه چیز با یک آرزو عوض میشه آرزویی که قرار بود در حد یه گلایه از کارما باشه ول...