.
.
.
.
.
.
رات : الفاها هر چند ماه وارد دوره ی جفت گیری میشن ، توی این دوره غرایزشون به شدت افزایش پیدا میکنه و میل شدیدی به مارک کردن رابطه ی جنسی و دریدن و حتی گاهی خشونت بهشون دست میده اگه این فرایند زودتر رخ بده هورومون های الفا بهم میریزه و وارد دوره ی ناپایداری میشه . این دوره باعث میشه الفا ها ضعیف تر ، دردمند تر ، خشن و گاهاً بیحال بشن و بعد از تموم شدن دوره ی ناپایداری که بین یک تا دو روز هست به روال عادیه دوره ی رات برمیگردن .______________________________________
الفا با چشم های خیره به بتایی نگاه میکرد که با رنگ پریده و دست های لرزون دم عجیبشو لمس میکرد و هر چند لحظه یکبار صدای عجیبی مثل
«هیییف» از بین لباش بیرون می اومد .
قدم های شگفت زده اشو سمت بتا کشوند و با حیرت به دم و گوش های بتا خیره شد ... اون الان ... تبدیل شده بود به یه موجود افسانه ای؟؟
با چشم های گرد شده دستشو روی قلبش قرار داد و عصبی نفسشو بیرون داد ... اروم باش پارک ... نباید توی سی و سه سالگی سکته کنی این عین خودکشیه ...
نگاهش رو از پاهای برهنه ی بتا گرفت و به تیشرتی که از زمان برگشتن هنوز تنش بود خیره شد ... این ... عاه ... حتی نمیدونست باید چی بگه موقعیت انقدر عجیب و عذاب اورد بود که نخواد حتی کلمه ای حرف بزنه اما فااااک ... چطور میتونست؟ اون لعنتی پارک چانیول بود یه الفای کوفتی ، عیسی مسیح که نبود بتونه چشم از اون صحنه ی فوق سکسی و اب اور برداره ... محض رضای خدا تمام پورن هایی که با ژانر فانتزی دیده بود ... تمام اون تل ها و بات پلاگ های لعنتیه زیر تختش ... فاک چانیول ... قراره چیکار کنی؟؟
بتا با بغض نالید .
"اقای پارک ... م...من باید چیکار کنم؟؟؟"
باید چیکار کنی؟؟ اول اون دم هفتاد سانتیتو بکن همونجایی که بود ... بعد اون گوشای عجیبت که پر از موشده فرو کن توی سرت ... باید چیکار کنی بیون؟؟
توی ذهنش فریاد زد و به دم بلند ... خیلی خیلی بلند بتا خیره شد ... این دم دقیقا از کجاش در اومده بود؟؟
هوفی کشید و اروم دستشو سمت سر بتا برد ... اگه این یه شوخیه مسخره باشه قسم میخورم پرتت کنم بیرون ... اما فاک ... یه شوخیه مسخره نبود ... اون گوش ها به طرز عجیبی گرم بودن ... گرمو ... فاک ...
با حس تکون خوردن گوش های بک با ترس دستشو عقب کشید و توی دلش از پدر پسر و روح القدس بخشش خواست ...
تبریک میگم پارک چانیول ... حالا تو توی خونت یه شاهزاده ی افسانه ای داری که دم و گوش داره ... شاهزاده ... بیون نواده ی اون شازده ی احمق توی افسانه ی لعنتی بود ... محض رضای خدا ...
نفسی گرفت و نگاه گیجشو به بکهیون داد ...
"تو ... میتونی ... بلند شی؟ "
بتا با شک به حرف الفا نگا کرد ... اون فقط بعد از زدن چسب درد رفته بود زیر پتو و به اندازه ی سی دقیقه ی لعنتی چشماشو روی هم گذاشته بود و حالا ... اون یه نیمه وولف بود ...
اروم از روی تخت دو نفره ی اتاق سمت لبه اش رفت ، به طرز شگفت اوری پاهاش میلرزید و احساس میکرد میخواد هر لحظه امکانش هست بیوفته با رسیدن به لبه ی تخت الفا کمی عقب رفت تا به پسر کوچک تر برای بلند شدن فضا بده .
بتا به سختی روی دوتا پای نرمالش ایستاد ... علت ضعفش رو نمیدونست اما میخواست راه بره پس با برداشتن اولین قدم نگاهش رو به الفا داد .
"هنوزم میتونم ..."
صبر کن نه!!!!!!!
با برداشت قدم دوم تقریبا افتاده بود که توی اغوش الفا فرو اومد .
چانیول سردرگم بتارو توی بغلش گرفته بود شونه های ظریفشو با دوتا دستاش نگه داشته بود . بی حواس دستشو پایین برد تا کمر بتارو بگیره که ... خدای من ... اون موجود نرمو پشمکی ... اون دم سفید رفت و نرمالوی توی دستش ... مثل لمس کردن بهشت بود ...
الفا هنوز از توی شوک لمس کردن دم بکهیون در نیومده بود که بتا جیغ زد و ...
YOU ARE READING
☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |
Fanfictionنام فیک :my white wolf کاپل : چانبک ژانر : امگاورس ، ددی کینگ ، رمنس ، اسمات ، فلاف خلاصه :بکهیون از اطاعت کردن خوشش نمیاد مخصوصا از زمانی که فهمید یه بتاعه سادس ، اما همه چیز با یک آرزو عوض میشه آرزویی که قرار بود در حد یه گلایه از کارما باشه ول...