part11"یه امگای هورنی ، یه بتای خیس"

6.4K 1.3K 257
                                    

.

.
.
.
‌.
.
.
.

______________________________________

عصبی به پسرک ظریف و رنگ پریده ی روی تخت خیره شد و هوفی کشید . باورش نمیشد بعد از نزدیک سی و سه سال سن اومده داخل یه درمانگاه امگا های بارور تا درباره ی حال مدیر برنامه ی بتا نماش اطلاعات کسب کنه . به چهره ی خیس از عرق بتا خیره شد و نگاهش رو از پیشونی تا لب های خوشرنگش پایین اورد ...

"جناب پارک؟"

با صدای زنی که اسمشو صدا کرد نگاه قفل شده اش روی بکهیون رو به سختی گرفت و به زنی که روپوش سفید رنگی تنش بود داد و اروم بلند شد . مشخص بود که گیج شده و نمیفهمید قراره چه اتفاقی بیوفته ...

"بله؟"

دستی به کتش کشید و از روی صندلی بلند شد و چند قدم سمت دکتر برداشت . با زمزمه ی زن درست توی نیم متریش کمی سرشو پایین اورد و با دقت به زن گوش داد .

"قربان ، امگاتون توی هیت قرار داره ، مطمئنید که ایشون به طور تصادفی حالشون بد شده؟"

زن گفت و زیر چشمی به بکهیون تا حدودی ناهوشیار خیره شد .

"قربان ، جفتتون در حال حاضر فقط وجود شما رو میخوان ، اگه ..."

آلفا نگاه عصبی ای به زن انداخت و با تشر حرفشو قطع کرد .

"اون جفتم نیست ... اون کارمندمه!"

دکتر برای چند ثانیه به چشم های الفا زل زد و بعد سرشو جلو تر اورد و زمزمه کرد  .

"جناب پارک ، یه امگا هیچ وقت نمیتونه توی بغل یکی غیر از جفت خودش غش کنه یا تحت تاثیر فورومون های یه الفای معمولی وارد هیت بشه ... خواهش میکنم اگه فکر میکنید به صلاح امگاتونه که مطمئنن هست ، لطفا امگاتون رو مارک کنید ...اینطور حداقل عذاب نمیکشید و خیالتون از بابت الفا های دیگه راحته ."

چانیول گیج تر از قبل دستشو بالا اورد و موهاشو بهم ریخت .

" ازتون میخوام گوش کنید ، من مدارک پزشکی این ادم رو دیدم . این اقا بتاست پروندش دستتونه "

زن اهی کشید و با لحن سرزنش گری به الفا توپید .

"من نمیدونم  ... لطفا تمومش کنید و امگاتون رو به خونه ببرید ، نمیخوام اینو بگم اما توی کادر درمانمون الفا و امگا داریم ... و متاسفانه بخاطر فورومون های ایشون علاوه بر کادر درمان بیمار هاهم حال خوبی ندارن . ما اجازه تجویز چیزی برای امگاهایی که با جفتشون میان نداریم . میتونید برید یه بیمارستان مجهز تر نه یه درمانگاه ... "

توی سکوت به حرف های زن گوش کرد و با صدا نفسش رو بیرون داد . راه رفتن براش سخت بود ... بین پاهاش احساس درد میکرد و نزدیک بودن به اون امگا هر لحظه بدترش میکرد .

☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |Where stories live. Discover now