.
.
.
.
.
.
با صدای خدمتگذاری که هانبوک آبی رنگ و شفافی پوشیده بود تنپوش سفید رنگ و نازکی که تنها پوشش برای بازوها و ران های شیری رنگش بود کمی مرتب کرد با این حال بعد از ثانیه ای تنبوش ساتن سفید رنگ دوباره تا پایین بازوهاش لغزید ، طوری که انگار برای لمس گلی مانند اون فرشته ی زیبا و ظریف زیادی زبر و بی ارزش بود ."وانگجــااا ، لطفا من رو برای برهم زدن استراحتتون عفو کنید . من برای شما چیزی که دنبالشین آوردم ... وانگجااا لطفا این هدیه رو از من قبول کنید ."
شاهزاده ی جوان با نگاهی کنجکاو و صورتی بی تفاوت به چهره ی مرد روبه روش خیره شد پیر بود ، با موهای سفید رنگی که تا روی ابروانش می اومدن ، چشم هاش اکنده از مهر و وفاداری بود و همیشه به امگای نحیف این اطمینان رو میداد که تنها نیست
" اون چیه هوکجو؟"
مرد سالخورده با همون صدای خشدار سرش رو پایین انداخت
" وانگجـــاا ما رو بابت این جسارتمون عفو کنیــد "
شاهزاده بهآرومی پاهاش رو بر روی گل های رزی که زمین رو مثل بالشتکی نرم زینت داده بودن گذاشت ، گلبرگ ها بر روی انگشتان کشیده و زیباش... تا بالای مچ های ظریف و طلایی رنگش و تا پابند نقره ای و درخشانی که نشان از به زنجیر کشیده شدن های دردناکش بود به بالا می اومدن . عضلات سست و ضعیفش هنوز هم بعد از ماه ها اجازه ی قدم زدن و دویدن بهش نمیدادن . آهی کشید و با اخمی که از درد ناگهانیه قلبش به سراغش اومده بود به خدمتگذار پیر غرید
"لطفا حرف بزنید "
خدمه ای که کنار وانگجا ایستاده بودند با نگرانی به سمتش رفتن ، یکی از خدمتگذاران خمره ی کوچکی رو از بین پارچه ی زرین رنگی بیرون آورد . برای لحظاتی شاهزاده به جام خیره شد ، شکه بود و حیرت زده ... برای یک امگای حامل خوردن هر نوع الکل بسیار زیاد آور و غیر مفید بود .
بعد از دقایق طولانی صدای بم و لرزانِش فضای اتاق سلطنتی رو پر کرد
" هوکجو تو به اقامتگاه شاهزاده ی بی دفاعی مثل من چنین چیزی رو آوردی!! قسط چه جسارتی داری هوکجو "
کلمات آخر رو با بغضی خفه شده ادا کرد ، ترسیده بود که بعد از سال ها امپراطور یا ولیهد قسط گرفتن جانش رو داشته باشن .
خدمتگذار پیر با شنیدن صدای عاجز و دردمند امگای زیبا دستپاچه فریاد زد
"وانگــجاا لطفا مارو ببخشیــد این تنها کاری بود که در این مدت تونستیم برای سلامتیه شما انجام بدیم! لطفا منو برای این بی ملاحضگیم ببخشید . "
وانگجا با نگاهی گنگ و خشک شده به خمره نگاه کرد یعنی داخل خمره هیچ شرابی نبود که هوکجو انقدر راحت دربارش حرف میزد!؟ نفسی گرفت و به چشم های مرد پیر خیره شد
YOU ARE READING
☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |
Fanfictionنام فیک :my white wolf کاپل : چانبک ژانر : امگاورس ، ددی کینگ ، رمنس ، اسمات ، فلاف خلاصه :بکهیون از اطاعت کردن خوشش نمیاد مخصوصا از زمانی که فهمید یه بتاعه سادس ، اما همه چیز با یک آرزو عوض میشه آرزویی که قرار بود در حد یه گلایه از کارما باشه ول...