part15"د...ددی!؟"

9K 1.3K 176
                                    

.
.
.
.
.
.
.
در گذشته...

"م...میتونیم امتحانش ...امتحانش کنیم ..."
ابرو های الفا به سرعت بالا رفتن . چیو امتحان کنیم؟؟ سرفه ی کوچیکی کرد و نگاهشو به چشم های مظلوم شده ی بتا داد .
"چیو...امتحان کنیم؟"
لب های بکهیون اروم توی دهنش جمع شدن .
"ر...رابطه ...!؟"
خب ... اونموقع مغز بکهیون خیلی بد فریاد زد ... خیلی بد ..‌. « داری چه گوهی میخوری بیون بکهیون!؟»

....

اره ... بیون بکهیون به طور غیر ... صبر کن فاک ... به طور مستقیم گفته بود پارک چانیول بیا باهم سکس کنیم ... یه لحظه ... منظورش سکس بود دیگه درسته؟ منظورم اینه که منظورش از رابطه اشنایی و قرار که نبود نه؟ الفا گنگ نگاهش رو به بکهیون داد و گیج سرفه کرد .
"چی!؟"
بکهیون که از تکرار حرفش خسته شده بود عصبی دستاشو از دور کمر و پشت الفا جدا کرد و بجاش یکم بالاتر ... دور گردنش حلقه کرد ... این تاثیر فورومون بود؟ این بخاطره رایحه ی الفا و هیت عجیب غریبش بود!؟ صد در صد ... پس انتظار داشتید همون اول کاری چی بشه مثلا!؟ این داستان زندگیه واقعیه وااااااااقعی ... و هیچ ربطی به عشق و عاشقی نداره محض رضای خدا اونا فقط تحت تاثیر طلسم بچ کارمای کوفتین ... نه ... خب ... فقط بکهیون تحت تاثیر فورومون های بچ کارمای فاکیه ... پارک چانیول ... اون واقعا روی موجود توی بغلش کراش داشت ... یه کراش لعنتی اوکی؟!؟
محض رضای فاک قرار نیست بخاطر بدن خوشگلش زارت عف تو چه خوشگلی بیا بهت تجاوز کنم راه بندازه ... و اینکه اره ... اونا الان از هم تنها چیزی میخوان یه حفره و یه دیکه ... البته این چیزی بود که بکهیون میخواست چون پارک چانیول به یه ماچ ساده و نخوردن تو گوشی فردا صبح به عنوان صبحانه هم راضی بود .
میدونم میدونم شخصیت ما پارک چانیول یکم زیادی احساسیه اما اگه فکر میکنید الفاهای احساسی قراره توی تخت هم همنقدر احساسی و صبور باشن ... خب اشتباه فکر کردین چون نیسن ...
سر بتا تا فاصله ی دو سانتیه صورت الفا جلو اومد و بینیه کوچیک و نرمشو اروم به گونه ی الفا مالید و ... اوکی پارک چانیول رسما توی دلش کامیون قند اب شد و ... میدونید که چه حسی داره وقتی اون بدن ظریف و خوشفرم به بدنت مالیده بشه و موجود هورنیه توی بغلت ، درست کنار گوش لعنتیت روی گونت ناله های بیطاقت کنه .‌.. شایدم نمیدونید ... پس بزار بگم که واقعا حس وحشتناکی داره ... میخوای بفاکش بدی ... نمیتونی ، میخوای به فاکش ندی ... بازم نمیتونی ...
و این کلیشه ایه که توی همه ی داستان ها موج مکزیکی میزنه و تو خواننده ی عزیز ... و من .. راوی این داستان ... مجبوریم بشینیمو بهش خیره بشیم ... مطمئنم که این دراما تهش به یه سیلیه دیگه میکشه ... یا سیلی های دیگه ... خواهیم دید .
"..‌.بیون... تو مطمئنی که ... "
مطمئنی که میخوای بدون سیلی باهات سکس کنم؟ پارک چانیول اون حفره ی لعنتی داره برات جیغ میکشه و تورو میخواد بعد تو میپرسی مطمئنی؟
بتا با لحن وا رفته ای زمزمه کرد .
"دوس نداری...انجامش بدیم؟؟"
این بکهیون اون بکهیون شیش پارت پیش نیس ... این یه بدله ... خدای من بک عقلتو کجا فروختی!!!؟
همینطور که با بی طاقتی بدنشو بالا میکشید خم شد و نگاهشو سمت لب های الفا برد . با گیجی پلک زد و دوباره به چشم های گنگ الفا خیره شد ، چانیول حرف نمیزد ... چرا؟ خب ... میخواست بدونه بکهیون میتونه تا کجا برای داشتنش التماس میکنه و این ... عجیب بود نه؟ اخه اون فقط یه مدیر برنامه ی ساده بود ... پارک چانیول ... اون فقط دو روز باهات تا شرکت اومد ... اخه این مدیر برنامس؟
الفا اهی کشید و دستاش رو دور کمر بتا قفل کرد .
"گفتی یه بتایی..."
با حرفش بکهیون اخمی کرد و با سردرگمی لباشو روی هم فشرد ...
"من نمیدونم چیم ... من تمام عمرم بتا بودم و الان ... میخوام دیکتو توی حفره ام حس کنم پارک چانیول ... چانیولی... برام انجامش میدی!؟"
حرف اخرشو با داغی زمزمه و بعد لبای خوشفرمش رو اویزون کرد ...
چانیول بی طاقت به لب های بتا نگاه کرد و بدن هاشون رو بیشتر بهم چسبوند .
"بهم بگو چی میخوای ..."
بکهیون انگار بالاخره حرفش اثر کرده باشه ناله ی ریزی کرد و پایین تنش رو به رون الفا فشرد .
"مستر پارک ... میخوام به فاکم بدی ... کاری که دیشب انجامش ندادی ... زود باش ... من انگشتاتو ن...نمیخوام ..."
این همه جسارت واقعا کار بکهیون نبود ... درست مثل ادم های طلسم شده تنها چیزی که میدید دیک پارک بود و ‌... لباش ... ولی خب ... بازم اون بکهیون درونش که خوده طلسم نشدش بود ... مطمئنن داشت سرش داد میزد که اینکارو نکن بکهیونی ... اینکارو نکن ... این کار درست نیس بکی ... اون الفا داره خودشو بی اندازه کنترل میکنه ...
ولی زندگی هیچ وقت اونطو  که انتظار داریم بی جادو پیش نمیره خصوصا این داستان ... که البته داره تبدیل میشه به یه دراما ..‌.
هوا تقریبا تاریک شده بود و تنها صدایی که از بیرون میومد زوزه ی اروم باد بود که بین شاخ و برگ گل های یخ میپیچید ...
چانیول اروم بتارو بالا کشید و توی دو حرکت روی خوشخواب انداختش و باعث شد بتا با بی قراری ناله کنه ... کراش لعنتیش درست رو به روش بهش میگفت به فاکم بده ... ولی چانیول که یه الفای بیست ساله ی احمق و بدون فکر نبود ... اون سی و سه سالش بود باید خودشو کنترل میکرد تحت هر شرایطی ...
پشتش رو با احتیاط از بکهیون کرد و با انگشتاش صورتشو قاب گرفت ... اهی کشید و به برامدگی داخل شلوارش خیره شد ...
باید انجامش میداد نه؟ باید اینکارو میکرد ...
نه ... این دیونگیه اون یه بتای سادش خام نشو پارک چانیول ...
"م...مستر پارک ... "
صدای مظلومو کیوت بتا از پشت سرش برای یک لحظه به این فکر انداختش که خدای من همون پسر خجالتی و کمروی سابق برگشت؟ خب بکهیون خجالتی و کمرو برگشته بود ... طلسم رفته بود به هر دلیلی ... اما ... بکهیون طلسم شده قبل از رفتن یه کار وحشتناک کرده بود و اونم ... در اوردن همون شلوارک کوتاه و باز کردن رون هاش بود ... هرچند که این بکهیونی که الان نشسته بود حتی موقعیتشو نمیدونست ... ولی پارک چانیول میتونست به خوبی بین اون رون های درشت یه حفره ی صورتی و نبض دارو ببینه که چطور برق میزنه ... و فاک ... نمیتونست صبر کنه ... دیگه نه ...
به ارومی تا نزدیکی خوشخواب رفت و به بکهیونه گیج و لرزون روی خوشخواب خیره شد ... بکهیون چند دقیقه ی پیش جسور و کاربلد بود ... ولی این یکی ... فقط گیج ... سردرگم و ... کاملا باکره به نظر میومد ‌ . اه خداروشکر ...
روی خوشخواب نشست و بی توجه به قیافه ی ترسیده و گیج بتا و رون ها و بدن لختش سمتش اومد ، رایحه ی سیب و توتفرنگی از طرف بتا داشت دیونش میکرد و این چشمای لرزون و اشنا ... کمی فقط کمی ارومش کرده بودن ...
برای یک لحظه شک کرد این چشم ها همون چشم های غریبه ی چند دقیقه پیش باشن ... ولی با زبون باز کردن بتا کشیدن تیشرت قرمز و گشادش  روی رون هاش با گیجی اخم کرد .
"م...ما...م...ما ... د...داشتیم همو ... همو ..." 
الفا اخمی کرد و خودشو به بتا رسوند و بین پاهاش نشست ‌ .
"میبوسیدیم ... "
بکیهون به نرمی لبشو گاز گرفت و سرشو تکون داد .
به بدنش خیره شد و موقعیت قبلیش رو کنار در خونه از نظر گذروند .
"پ...پس من ... اینجا چیکار میکنم با....با ... پاهای لخت!؟"
الفا هوفی کشید و دستاش رو بالا اورد تا روی صورت بتا بزاره .
"یادت نمیاد؟بهم گفتی به فاکت بدم! و اینکه انگشتام برات کافی نیستن ..."
صورت بتا در عرض یه صدم ثانیه سرخ شد .
"م...متاسفم ...ا...اینطور نیست ...."
انگشتای بلند الفا به ارومی صورت بکهیون رو قاب گرفتن و چانیول به ارومی خندید .
"این یعنی انگشتام برات کافی بودن؟"
با حرف چانیول بتا سرشو بالا اورد و با نگاه خیس و براقش به چشم های الفا زل زد .
"م...م...من..."
"پس واقعا میخوای امتحانش کنیم!؟"
الفا بی مقدمه گفت و به چهره و بدن رنگ پریده ی بتا خیره شد . 
خیلی عجیب بود که بتا اون حرفاش رو فراموش کرده بود ... ولی خب ... چانیول خودشم گیج بود ... بخاطر تمام این فورومون ها و رایحه ی دیونه کننده ی بکهیون ... تنها تصویری که توی ذهنش میچرخید اون حفره ی صورتی و براق بود ... ینی بازم خیس شده بود؟ درست مثل دیشب!؟
هیسی کشید و با بیطاقتی به بکهیون سرخ شده نگاه کرد .
"ن...نمیدونم ا...اقای پارک... م...من چیزی ...چیزی بلد نیس...نیستم ..."
با خجالت لب زد و نگاهشو از چان گرفت ‌. الفا بی توجه به لحن بکهیون لبخند مهربونی زد و شستش رو روی گونه ی بتا کشید ‌.
"لازم نیست کاری کنی ، دیشبو یادته؟"
با تکون خوردن سر بتا هومی کرد و ادامه داد .
"بهت بد نگذشت ... هوم؟ و ... "
هنوز حرفشو تموم نکرده بود که بتا با بغض زمزمه کرد .
"من بهتون سیلی نمیزنم ... قول میدم ..."
با این حرف بتا چانیول مطمئن شد که بکهیون چند دقیقه ی پیش اونی نیست که الان جلوش نشسته و با بغض داره غیر مستقیم خودشو سرزنش میکنه ...
لبخند کوتاهی زد و دستاشو پایین انداخت .
"میدونم بیون ... میخوای بیای بغلم!؟"
دستاشو از همدیگه باز کرد و به چشم های بکهیون زل زد . مردمک های لرزون بتا اروم گرفتن و بدنش کمی شل شد . اهی کشید و به ارومی سرشو روی شونه ی چانیول گذاشت ... داشت یه چیزی حس میکرد ... یه ضربان قلب ... با ارامش ناگهانی که به بدنش تزریق شده بود دستاشو روی شونه های پهت الفا گذاشت و چشم های خیسشو بست .
بدنش سست بود و مایع خیس و عجیبی شروع به چکیدن از ورودیش کرده بود و همه اینا بخاطر اغوش الفا بود ولی اهمیتی نداشت ... نه حالا که بکهیون داشت با اهنگ ضربان قلب رئیسش مست میشد ...
کمی خودشو بالاتر کشید و به چشم های چانیول خیره شد ...
"انجام دادنش ... حس خوبی داره!؟"
لبخند کوچک الفا کشیده تر شد .
"کاری میکنم انقدر حس خوبی داشته باشی که ابر هارو اطرافت حس کنی ... میخوایش؟"
بتا به ارومی لب هاش رو داخل دهانش کشید ...
سکس!؟رابطه!؟ این واژه به زبون راحته ولی اینطور نیست ... بزارید حرف چند دقیقه پیشم درباره ی اینکه اون دو فقط سکس میخواستن تصحیح کنم ... اونا دنبال تنها سکس نبودن ... لااقل بکهیون طلسم نشده فقط سکس نمیخواست و ... اگه با رئیسش سکس میکرد ... اخراج میشد؟
میخوام براتون روشن سازی کنم که ... هر چقدر دراما و هرچقدر احمقانه ... اما این فیلم ها و سریال های لعنتی ای که درباره ی سکس شبانه و خوشگذرونی ها میبینید یه بخش بزرگیش ... یه بخش خیلیییی بزرگش ... دروغ و خیال و حتی یه اشتباهه بزرگه ... بی نهایت بزرگ ... چون سکس چیزی نیست که بدن بهش احتیاج داشته باشه ... روحه که رابطه رو میخواد و بکهیون ... روحش اون رابطه رو میخواست ... ولی مغزش چی!؟ کسی که توی سرش فریاد میزد اینکارو نکنه چی؟؟ این نزدیکی های ناگهانی براش عجیب بود ... اونا غریبه بودن ... پس چرا الان انقدر بهم نزدیک بودن ...!؟
چشم هاش تبدیل به دوتا تیله ی شفاف و براق شدن و این باعث تعجب الفا شد .
"می...میتونیم ... یکم ... انجامش بدیم!؟"
فقط یه احمق منظور بکهیون رو از یکم نمیفهمه ... اون میخواست سکس بدون دخول انجام بدن ... و این عجیب بود ... خیلی عجیب ... چون ... اون تاحالا یه رابطه نداشت چه برسه به یه کاملش برای همین ...حس میکرد براش زیادیه ..‌. پس به یه نصفش ... قناعت میکرد ...
الفا لبهاش رو جمع کرد بدن بتارو بیشتر به خودش چسبوند .
"برات انجامش میدم ... هوم!؟"
لبخند لرزون و کوچیکی کنار لب های بکهیون شکل گرفت و باعث شد الفا با ارامش اه بکشه .
"م...من...م...من باید چیکار بکنم؟"
بتا با سردرگمی گفت و چانیول نیشخند زد و سرشو خم کرد ، اروم لب هاش رو روی لاله ی گوش بتا گذاشت و رایحه ی بهشتیش رو به مشام کشید .
"فقط ناله کن ... برام ناله کن ..‌. همین بیون ..."
گونه های بتا رنگ گرفتن و صورتش بین لباس های الفا گم شد .
"ممم..."
دست چانیول به نرمی زیر چونه ی بکهیون کشیده شد و سرشو بالا اورد .
"میخوام ببوسمت بیون ... اجازه دارم؟"
بتا به ارومی بزاغشو قورت داد و سمت الفا خم شد . 

☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |Where stories live. Discover now