part9 "بتایی که یه امگاس!!؟"

5.8K 1.3K 239
                                    

.
.
.
.
.
.
.
"فکر کردم بد موقع اومدم ... ببخشید که مزاحم شدم ولی ... وااااوو چه نازی تو... مدیر برنامه ی جدیده؟؟؟"

مردی که چند دقیقه پیش اسم آلفا رو فریاد زده بود گفت و روی چهره ی بتا زوم کرد .

"واقعا خوشگله... اهم ... امم خب آقای پارک میدونید که برای چی اینجا فرستادنم . قراره یه سری مطلب ضبط کنم و توی مقاله برای روزنامه بفرستم . "

آلفا با سرفه کوچیکی بدن نم دار و موهای خیسشو عقب فرستاد و به مرد عینکی خیره شد . جونگده صبح بهش گفته بود قراره به صورت محرمانه با یه خبرنگار مصاحبه کنه طوری که انگار همه چیز تصادفی بوده .
آهی کشید و لبخند فیکی زد .

"آه بله ... مدیر برنامم هستن ..."

نیم نگاهی به بتای خیس و شلخته با گونه های سرخ انداخت . پسر کوتاه قد در فاصله ی نیم متریش روی زانو هاش نشسته بود و دستاشو روی شلوارش مشت کرده بود . سرشو پایین انداخته بود و از هرگونه تماس چشمی دوری میکرد .

" آ... مصاحبه طولانی که نیست نه؟"

آلفا گفت و با کلافگی پای شکستش رو دراز کرد .

"نه زیاد وقتتون رو نمیگیره چندتا سوال میپرسمو بقیشم با خودمه ... آماده اید شروع کنیم؟"

چانیول با سر تایید کرد و منتظر شد تا سوال ها ازش پرسیده بشه . به آرومی دستشو بالا اورد و بین ابروهاش گذاشت و شروه به مالش کرد .

"عاااامم من میرم یه ... چیزی برای خوردن بیارم تا وقتی شما مصاحبه رو ضبط میکنید مزاحمتون نشم ."

بکهیون گفت و با گونه های سرخ و دست های لرزون چهار دست و پا از کنار چانیول و خبرنگار رد شد .

چانیول ترسیده و نگران به بتای شلخته و در عین حال دستپاچه زل زد که چطور با عجله کفشاشو پاش می کنه و سمت در میدوه .

"عااا فکر کنم منظور مدیر برنامتون از خوراکی این بود که میره تا مزاحممون نشه . "

مرد عینکی با بیخیالی و گفت و تکخند کوچیکی زد .

" خب اگه اماده باشید شروع می کنیم . اقای پارک..."

الفا با حواس پرتی نگاهشو از در بسته ی حیاط گرفت و به خبرنگار دوخت .

" بله بله ... "

______________________________________

در و محکم بست و خودشو توی اولین خونه ای که درش باز بود انداخت و نفس عمیقی کشید . با حس نکردن اون بوی عجیب داخل مشامش نفسشو با اسودگی بیرون داد و سعی کرد خونسردیش رو دوباره بدست بیاره .

از وقتی خودشو مسخ شده با یه بکهیون کوچولوی برآمده توی شلوارش و البته خیس و ابکشیده توی وان با پارک چانیول پیدا کرده بود به خودش قول داده بود که دیگه نزدیک اون الفای مظلوم نما و منحرف نشه ... ولی اون رایحه ی کوفتی ولش نمیکرد ... یه بوی عجیب مثل بوی پرتقال و تمشک هی بینیشو قلقلک میداد ... و آره ... قرار نبود با بوی پرتقال و تمشک بزنه بالا ... یه بوی عجیب تر ... و ... شهوت انگیز تر ازون الفا ساطح میشد طوری که نمیتونست خودشو کنارش کنترل کنه و دلش میخواست بپره روشو ... فاک ... بیون بکهیون به چی فکر می کنی ...

☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz