.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.شده اینقدر مست کنید که نتونید اطرافتونو تشخیص بدید؟؟ اون موقع قطعا حس خوب و لذتبخشی داره ولی فردا صبحش؟؟ نه ... بکهیون درست مثل ادمایی که از شب مستی اومدن ، صبحش رو با سردرد فاکی ای داشت شروع کرده بود که ... قطعا این برای شروع کردن یه روز خوب مناسب نبود .
همینطور که به این چرت و پرت های احمقانه فکر میکرد اروم پتو رو کنار زد و بی اعصاب به پریکام خشک شده ی روی تشک خیره شد و بیتوجه به صدای جیرجیرک خسته ی بیرون که دیشب تا صبح بهش خیره شده بود فحش داد .
"فاک یو ... "
عصبی گفت و از روی تشک کثیف بلند شد و کمر خشک شده اش رو راست کرد ... سمت حموم رفت و روکش تشک رو بزور توی اون اتاقک کوچیک و دست و پا گیر جا کرد... نه خیلی دست و پا گیر ولی ... به هرحال اونجا کوچیک بود ... جا کرد . قبل رفتن نیم نگاهی به الفای خوابیده روی خوشخواب انداخت و اهی کشید ... واقعا نمیتونست بفهمه چرا دیشب انقدر داغون شده بود... داغون ... هورنی ... اه هرچی فاک بهش ... من یه منحرف اشغالم... که اون الفا رو میخواد...
اهسته شلوار و لباس هاش رو در اورد و کنار اتاق پرت کرد . سعی کرد با ایجاد کم ترین صدا کارش رو انجام بده پس روی نوک پا سمت کمد کوچیک و جمع و جور گوشه دیوار رفت و نرم کننده و حوله رو برداشت و داخل حمام رفت . با رفتن داخل حمام و باز کردن شیر اب تنها چیزی که توی ذهنش پیچید این بود که ... فاک ... فاااااااااک به تمام این هستی ...
عصبی فحشی داد و روکش تشک رو محکم روی زمین و زیر دوش پرت کرد . نگاهشو به دوش آب سرد داد و با کلافگی پلکاشو روب هم فشار داد ."تو.... توی عوضی دیشب داغ بودی ... خیلی هم داغ ... انقدر که حمام رو بخار گرفته بود ... حالا یخ کردییییی؟؟؟"
داد زد و بیتوجه به چانیولی که اونورتر از جا پرید و حیرت زده به اطراف خیره شد تا موقعیتش رو تحلیل کنه ، شیر اب رو تا اخر روی درجه ی جوش گذاشت و مشغول شستن شد .
بعد از چند دقیقه روکش رو برداشت و با ندیدن هیچگونه لکی روی پارچه ، با دقت روی اویز حوله انداختش تا خشک بشه ... البته که الفا اون رو میدید و فکر میکرد مدیر برنامش توی بیست و چهار سالگی خودشو خیس میکنه ولی خب ... مهم نیس دست کم ... اون نمیفهمید که مدیر برنامه ی بتاش با فکر به عضله های فاکیش با خودش ور رفته ... فاک...
با یاد آوری اینکه قراره دوباره با اب سرد حمام کنه عصبی شامپو بدن رو برداشت و زیر اب رفت ... و... فقط یک صدم ثانیه کافی بود تا پوست بکهیون با اب تماس پیدا کنه و بعد جیغ وحشتناکی بزنه ...
"فااااااااااک سوختممممممممم!"
با جیغ گفت و اشکی که توی چشماش حلقه زده بود رو کنار زد .
"ازین آشغال دونی متنفررررررم ازت متنفررررررم از پارک چانیول متنفررررررم!!"
با نادونی داد میزد و سعی میکرد درجه ی لعنتیه اب رو تنظیم کنه .
چند قدم تر اونور تر ، بیرون از حمام آلفا با چهره ی خشک شده ای به در حمام زل زده بود و بدون پلک زدن لبای خشکش رو بی هدف برای گفتن شاید چندتا کلمه مثل « وات د فاک ... به من چه ربطی داره ... یا وات د هل ... به خونه چه ربطی داره»
تکون میداد ولی لعنت ... اون رایحه ی کوفتی دوباره شروع به جولان دادن توی خونه کرده بود و این یعنی هی پارک چانیول کوچولو ... تو قراره کل روز توی شلوارم راست بمونی ...
ESTÁS LEYENDO
☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |
Fanficنام فیک :my white wolf کاپل : چانبک ژانر : امگاورس ، ددی کینگ ، رمنس ، اسمات ، فلاف خلاصه :بکهیون از اطاعت کردن خوشش نمیاد مخصوصا از زمانی که فهمید یه بتاعه سادس ، اما همه چیز با یک آرزو عوض میشه آرزویی که قرار بود در حد یه گلایه از کارما باشه ول...