۶. حرف‌های اشکبار

100 49 26
                                    

تو دلش میخواست به خری که در رو باز کرده و پریده وسط حس و حالش با کراشِ گلش فحش بده که لوهان رو دید. مثل دخترایی که دوست پسرشون بعد ی وان نایت ولشون میکنه و شکست عشقی خوردن؛ یا مثل گربه ای که زیر بارون دوش گرفته و خیس شده باشه به بکهیون نگاه میکرد. چونش میلرزید. بکهیون تو دلش تا سه شمرد:

" ۱.... ۲.... ۳.... الان!"

همزمان با فریاد الانِ بکهیون توی دلش بغض لوهانم فریاد شد و توی اتاق پیچید. با هق هق و گریه سمت بکهیون اومد و خودشو انداخت تو بغلش. چانیول هنوزم تو اتاق بود و ی جورایی با شک و قیافه ی "وات د فاک؟!" داشت به اتفاقات اطرافش نگاه میکرد.

_حق با تو بود بکهیون!

اوه شت!

_ عاشق شدن کار احمقاست و من ی احمقم! حق با توعه مردم فقط به دردِ تامین نیاز میخورن نه بیشتر نه کمتر اونا فقط واسه سکس خوبن لعنتیا هیچی از عشقم حالیشون نمیشه من چرا عاشق شدم؟!

جمله اش که تموم شد دوباره هق هق‌هاش سر گرفت و سرشو روی سینه ی بکهیون گذاشت و گریه کرد. چانیول با ابروهای بالا رفته و قیافه ای متعجب به بکهیون نگاه میکرد. توی اون اتاق بدبخت ترین فرد بکهیون بود. اگه سوال پیش بیاد چرا؟ به اعتراف ده دقیقه قبلش مراجعه میکنیم:

*ده دقیقه قبل*

بعد از اینکه چانیول توی پشت بوم پیداش کرده بود و به قولی نجاتش داده بود دل بکهیون خیلی کی دراما بازی در نیاورد! برعکس همش به چانیول فکر میکرد و بکهیون حواسش نبود؛ ولی خیلی زود داشت عاشق میشد! حتی تو ابکی ترین و کوتاه ترین کی دراماهم پروسه ی کل کل و غرور طی میشه و بعد شخصیت ها عاشق میشن نه مثل بکهیون! نه گذاشت نه برداشت یهو عاشقش شد و توی افکار عاشقانه و کیوتش غرق شد اونقدری که متوجه اومدن چانیول نباشه.

زیر لب داشت شعری برای چانیولش میخوند که از گوشش دور نموند:

_چانیول! تو ای زیباترین عشق من! تو ای والا ترین مقامِ نایسی! تو ای جینگیلی فندقی فینگیلی مینگیلی من! دوستت دارم! منِ دیوانه؛ مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره؟! دوستت دارم-

_این خیلی سوویته بکهیون! ولی من گی نیستم.

با شنیدن این حرف ی چند دقیقه ای بکهیون توی هنگی سپری کرد و حدود ۵ دقیقه تو چه غلطی کردم پرسه میزد که تو ششمین دقیقه از جا پرید و سمت لب های چانیول حمله کرد و بوسیدشون. هرچی باشه اون بیون بکهیونه؛ اگه قرار بود همه بیون بکهیون بشن اونوقت همه بیون بگهیون میشدن!

*الان*

چانیول سری تکون داد و لیوانی آب ریخت و دست لوهان داد. حینِ آب خوردنِ لوهان تو گوش بکهیون زمزمه کرد:

❄ Snowy People ❄ [complete]Where stories live. Discover now