۲. همزاد پنداری با کالباس ها

169 60 15
                                    

از بیرون بوی سوسیس میومد و آب دهن بکهیون مثل ی آبشار داشت میریخت!

بوی خوشمزه ی سوسیس و احتمالا کچاپ و خیارشور گرسنش میکرد.
تو ذهنش تجسم کرد که سوسیس ها دارن سرخ میشن و پنیر گودا بهشون اضافه میکنه ؛ خیارشور ها و گوجه ها خرد میشن.
ی دونه باگت بزرگ برمیداره ، ی لایه خیارشور ی لایه گوجه و کاهو و سوسیس! سس کچاپ و مایونز و یکمیم خردل میزنه و بوم! ی ساندویچ عالی! ی گاز بزرگ میزنه و دور دهنش سسی میشه ... فاک چرا داشت با این تصورات معده اشو تحریک میکرد تا بلند تر قار و قور کنه؟

تو یکی از فیلم های امریکایی که دیده بود زیرنویس نوشته بود " این آهنگ ذهنتونو ارضا میکنه-" خب اگه آهنگ ذهن رو ارضا کنه چی معده رو ارضا میکنه؟ غذا؟ یا چی کبد رو ارضا میکنه؟ چربی؟! نه! چربی احتمالا حکم مواد مخدر رو داره که وقتی کبد طرف چرب شد یعنی کبدش اوردوز کرد مریض میشه!

آروم پیش خودش گفت :

_بکهیون واقعا عقلتو از دست دادی!

'راست روده واقعا راست کرده؟'

وقتی که این سوال رو از خودش پرسید ی سیلی محکم به خودش زد! دیگه واقعا زده بود سرش!
اصلا اون چرا خودشو تو اتاق حبس کرد؟ لوهان اذیتش کرده بود ؛ بکهیون باید ناراحتیشو میکرد تو تخم چشمای لوهان تا ی عذرخواهی خوب و احتمالا ی غذای خوشمزه گیرش بیاد!

زیر لب غر غر میکرد و تو دلش لحظه ها میشمرد تا این یک هفته هم زود بگذره و بتونه این گچِ کوفتی رو از پاش در بیاره. راه رفتن با عصا شاید در نگاه اول زیادیم سخت به نظر نمیرسید اما وقتی که به سابقه ی تحرک بکهیون مراجعه میکردی و با یک گشادی بزرگ مواجه میشدی میفهمیدی که برای بکهیون دردناک ترین چیز تو کل عمرشه! البته اگه اطرافیانش و خصوصا خانوادش رو فاکتور بگیریم.

_من باهات قهرم ولی به نفعته ی چیز خوشمزه درست کرده باشی !

با صدای داد بکهیون از جا پرید. دقیقا توی چند سانتی متر گوشش بلند داد زده بود تا لوهان خیلی واضح بفهمه که چقدر از دستش دلخوره و حرصش گرفته!

همونطور که دستش روی قلبش بود و سعی میکرد نفس عمیق بکشه گفت :

_بکهیونا ... وای خدا از ترس سکته کردم! برات هات داگ با پنیر گودا درست کردم همونطور که همیشه دوست داری!

بکهیون میخواست بپرسه'موقع گاز زدن پنیرش از نون میزنه بیرون؟!' که باخالی دیدن دو پاکت بزرگ پنیر گودا ساکت موند. خب به نظر میرسید لوهان فکر همه جاشو کرده و حواسش به همه چیز بوده!
بدون اینکه لبخندی بزنه و تشکری کنه سمت میز دونفرشون رفت و نشست تا غذاش اماده بشه.

لوهان اصلا ناراحت نشد! حالا درسته یکم دلش گرفت ی لبخند غمگینم زد و چشماش پر شدن ولی هیچکدوم دلیلی برای ناراحتیش نبود.

❄ Snowy People ❄ [complete]Where stories live. Discover now