۱۹. "از آشنایی باهاتون خوشبختم خانم! دوتا عشوه واسش بیاین دهنتون صافه!"

64 26 29
                                    

آیرا موهاشو سشوار کشید و بافت. ی لیوان قهوه ریخت و کتاب مورد علاقشو برداشت تا یکم از شر دغدغه‌هاش خلاص بشه و اروم بگیره اما همون لحظه که نشست و کتابشو باز کرد یک نفر زنگشو زد و معلوم بود همزمان با نگه داشتن انگشتش روی زنگ مشتاشم به در میکوبه! هرکی بود خیلی عجله داشت! با عصبانیت در رو باز کرد تا جیغ بکشه ولی با دیدن سوهی که صورتش خونی بود دهنش باز موند. زبونش گره خورد، نمیدونست چی بگه! فقط، همونجا جلوی در مثل ماهی دهنشو باز و بسته میکرد و به سوهی نگاه میکرد تا شاید از اوضاع سر در بیاره.

سوهی پرید داخل و سمت اتاق دوید. آیرا تازه به خودش اومد و با بستن در پشت سرش دوید همزمان صداش کرد:

_سوهی شی! سوهی شی کجا داری میری؟ هی وایسا ببینم!

درسته روش کراش داشت ولی دلیل نمیشد کمدشو باز کنه و با خالی کردن کوله ی کنار اتاق چندتا لباس بچپونه توش. سوهی همونطور که داشت لباسارو برمیداشت گفت:

_بهم اعتماد کن ایرا، حداقل اگه میخوای زنده بمونی بهم اعتماد کن!

_صورتت چرا خونیه؟

_ی اتفاق، واسه اینکه یادم بمونه نباید از روبه رو گردن کسیو بزنم.

ایرا با ترس چیغ طولانی کشید و ی قدم عقب رفت. حتی نمیتونست چیزی بگه فقط داشت نگاهش میکرد و فکر میکرد چطوری میتونه فرار کنه؟! میخواست بچرخه و فرار کنه ولی پاهاش حرکت نمیکردن و مثل سنگ سرجا ایستاده بود توانایی حرکت نداشت. انگار ی وزنه صد کیلویی داده بودن دستش! حتی دیگه فریادم نمیکشید یا حرفی نمیزد فقط تند تند نفس میکشید و پلک میزد تا شاید از این خواب بیدار بشه!

سوهی از شوکه شدن آیرا استفاده کرد و پالتوشو تنش کرد. بعد از برداشتن وسایل دستشو محکم گرفت و پشت سرش خودش کشید. سوهی ارادشو از دست داده بود. انگار ی جسد با روح بود! میفهمید چه اتفاقی میوفته، چون داشتن از پله ها میرفتن پایین، ولی نمیتونست جلوشو بگیره و مانعش بشه. حتی وقتی که سوهی پرتش کرد توی ون مشکی رنگ بازمم نتونست مانعش بشه. حتی وقتی به حرکت دراومدن و مسافتیو طی کردن. اما به محض اینکه چانیول دهنشو باز کرد تا سوال بپرسه جیغ کشید! خیلی بلند و طولانی! اونقدری که اگه ی لیوان میذاشتن جلوش نه تنها لیوان میشکست بلکه خرد و خاکشیر میشد. با این جیغ موزونش رو دست تمام خواننده های اپرا زد و اگه واقعا اپرا بودن، احتمالا همه از جا بلند میشدن و ایستاده تشویقش میکردن!

با ساکت شدنش سوهی گفت:

_میدونم هم ترسیدی هم شوکه‌ای و خیلیم خوشگلی و من واقعا دوسِت دارم اما اگه یکبار دیگه جیغ بکشی با پشت دست میزنم تو دهنت فهمیدی؟!

آیرا نمیدونست صورت خونی و اسلحه ی سوهی بود یا لحن تند و خشنش اما هرچی که بود راضیش کرد تا ی مدتی سکوت کنه و از شیشه های دودی بیرونو نگاه کنه.

❄ Snowy People ❄ [complete]Where stories live. Discover now