۹. یک بوسه ی شیر خشکی!

83 37 38
                                    

انگشتشو داخلش فرو برد.‌ با لذت داخلش چرخوند و تکون داد. همونطور که انگشتشو داخلش تاب میداد کشیدش بیرون و انگشتشو مکید. خیلی خوشمزه بود!

به نظر سهون شیر خشک های سمیلاک¹ واقعا خوش طعم و لذیدن! دلش میخواست تا آخر عمرش انگشتشو بکنه توی قوطی و بخوره! خوش به حال خواهر زادش، مینجی؛ اون دخترِ چند هفته ی عوضی فقط داشت عشق و حال میکرد! زیرشو عوض میکردن میخورد میخوابید تازه آروغشم میگرفتن چی از این بهتر؟! کاش ی اکسیر جوانی پیدا میشد که با خوردنش به بچگیاش برمیگشت. دلش برای لوس شدن هاش تنگ شده بود.

به خودش توی آینه زل زد. و بعد به لوهانی که داشت شیر میداد.

خواهرش از پله ها افتاد زمین و بینیشو شکست پس اون دو مجبور شدن به مینجی شیر بدن تا شازده خانم ناراحت نشه!

فقط امیدوار بود شوهرِ مینجی -که تو حمام اتاق بود- لخت بیرون نیاد ... به هرحال هیچکدومشون به فکرشون نرسیده بود که بهش خبر بدن همسر گلش توی اتاقش نیست و قراره دوتا پسر به استقبالش بیان!

لوهان از داخلِ آینه به چشم‌های سهون نگاهی انداخت و گفت:

_میخوای ی شیشه هم برای تو درست کنم؟ سهون اونا ماله بچست نخورشون لطفا.

چشماشو تو حدقه چرخوند و دوباره همون کارو تکرار کرد و انگشتشو مکید:

_شیر خشک از همه چیز توی دنیا خوشمزه تره! حتی لبات- شت!

محکم روی دهنش کوبید و سمت لوهان چرخید. دقیقا چه چرتی گفت؟!

لوهان با فک منقبض شده از جاش بلند شد و مینجی رو گذاشت سر جاش. مینجی گیج و منگِ خواب بود و با چشمای نیم باز داشت اون دو نفرو دید میزد.

لوهان با آرامش قبل از طوفان شیشه رو روی میز گذاشت. جلوی سهون ایستاد. انگشتاشو روی یقش لغزوند و تا سینش کشید. بعد محکم بلیزشو بین دستاش گرفت و جلو آورد، ی بوسه ی خاطره انگیز با طعم شیر خشک رو شروع کرد! آروم لب‌هاشو حرکت میداد. سهون توی شوک بود و با چشم های باز داشت به لوهان نگاه میکرد؛ درست مثل اونشب تو خونه ی سوهی پلکهاش به روی گونه هاش افتاده بود. سایه ی هلال مانند کوچیکی، درست مثل ربع ماه به روی لپ‌های رنگ گرفتش افتاد. به گونه های سرخ و بعد به انگشت های کشیده‌اش که بلیزش رو به اسارت گرفته بودن خیره شد. به آرامی دست‌هاش رو قاب صورت لوهان کرد و بوسشون رو عمیق تر؛ طوری همدیگرو میبوسیدن که انگار مثلِ شب کریسمس مستن! یا انگار پنج دقیقه بعد آخرالزمانه و این اخرین فرصت برای باهم بودنشونه.

لب های لوهان مثل پشمک هایی که تو شهربازی میخرید نرم و لطیف بودن، و طعمشون درست مثل آبنبات و قند، شیرین و مکیدنی بود.

شوهرِ مین‌هون، خواهر سهون، اروم در حموم رو باز کرد. میخواست لخت همسرشو سوپرایز کنه! به هرحال زن و شوهرا باید عجیب باشن یا نه؟! اما با دیدن اون دو پسرِ عاشقِ اعتراف نکرده لبخند کوچیکی زد و به داخل حموم برگشت. میتونست چند دقیقه ام صبر کنه ... اصلا میتونست توی وان بخوابه! اینطوری گذر زمان رو هم حس نمیکرد. یاد اوایل اشنایی خودش و مین‌هون افتاد. چقدر خوش میگذشت یواشکی عشق بازی کردن!

❄ Snowy People ❄ [complete]Where stories live. Discover now