۷. برف: بهترین راه فنا‌رفتن!

103 45 100
                                    

حدود دو ساعت قبل به لوهان زنگ زده بود و ازش خواسته بود برای خرید واسه خواهرزادش باهم برن بیرون، هیچ روش دیگه ای واسه درخواست بیرون رفتن باهاش به ذهنش نمیرسید! میخواست از این طریق ی قرار شام برای تشکر ازش ترتیب بده و شاید اونموقع میتونست ازش بخواد باهم قرار بذارن!

سهون استرس داشت و همش اینور اونور میرفت. میدونست مادرش حتما قراره لوهان رو به خونشون دعوت کنه و فاک این خیلی بد بود! برای بار هزارم توی اون روز غرید:

_خواهش میکنم این بار رو نرمال رفتار کنید! مامان! لطفا قهوه درست نکن قرار نیست فالشو بگیری. پدر آخه تو چرا! محض رضای خدا پدر انجیلو بذار کنار و دعا خوندن رو ول کن الان میاد و نمیخوا-

صدای زنگ در حرفش رو نصفه گذاشت.

سهون همراه با پدر و مادرش و به تازگی با خواهر و شوهر خواهر و اون کوچولوی عوضی زندگی میکرد و به طرز غیر قابل باوری خانوادش عجیب غریب بودن و سهون ازشون خجالت میکشید. در واقع از ری اکشن لوهان میترسید و اینکه ممکن بود مسخرشون کنه یا تو دلش لبخند های تحقیر کننده بزنه.

مادرش با پیراهن گلدارِ چین چینی زیباش در رو باز کرد و لبخندی گشاد به لوهان زد که باعث شد اونم بخنده.

_لوهان هستید درسته؟ از آشنایی باهات خوشبخت شدم. اوه تو پیشونیت عشق نوشته شده بیا داخل فالتو بگیرم!

مامانش چرا داشت اینطوری میکرد؟! سهون احساس میکرد ابروش داره میره و الانه که لوهان بهش بخنده و مسخرش کنه‌. برخلاف تصورش، لوهان با ی لبخند دندان نما که مصنوعی به نظر نمیرسید داخل خونشون اومد، کفش‌هاش رو درآورد و روفرشی هارو پوشید، با خانوادش خوش و بش کرد و بعد از احوال پرسی و تشکر از مادرش بابت قهوه روی مبل نشست و به سهون نگاه کرد. به قدری شوکه شده بود که از جاش تکون نمیخورد. صدای خواهرش توی گوشش پیچید که به لوهان میگفت سهون تو بچگی افتاده تو استخر خالی و به خاطر همین مخش کار نمیکنه!

سریع سرشو تکون داد و با چشم‌های گشاد شده سمتشون رفت و پیشِ لوهان نشست. لبخند ضایعی روی لب‌هاش بود که همشون رو از داخلِ دل به خنده انداخت.

_خوبی لوهان؟ منم خوبم مرسی خب اماده‌ای بریم؟!

با عجله حرفاش رو به زبون میاورد. این هول‌کردنا و لبخند‌های ضایع بوی عشق رو به مشام آقای اوه میرسوند؛ و دقیقا به خاطر همین ی لبخند گنده و شل زد. کشیش بودن دلیلی بر نپذیرفتن گی بودن پسرش نیست! اون با ی فالگیرِ کف‌بینِ طالع‌بین ازدواج کرده بود، خواهرش لزبین بود و پسرش گی و مادرش توی بار‌ها و کاباره‌ها اجرای زنده داشت و در آخر پدرش اورولوژی یا مقعد‌شناسی خونده بود، هیچکدوم از این‌ها دلیل نمیشدن که از کشیش بودن و ایمانش دست برداره!

❄ Snowy People ❄ [complete]Where stories live. Discover now