"چون نامجونو بوسیدی فک کردی خوشگلی؟..بازنده..."
تصمیم گرفته بودم تیپ قشنگی بزنم
سرمو سمت صدا چرخوندم و با توپی که به سمت سرم پرت شد عقب عقب رفتم
از صبح این رفتارا و نگاه های بد تهیونگ و دوستاش عصبیم میکردن...هم عصبانی بودم و هم ناراحت
میخواستم فریاد بکشم اما از ترسم این کارو نمیکردم"بچه معلول.. اول یادبگیر چطور دستتو به کار بگیری"
نگاهمو ازشون گرفتم و با دستم سرمو که درد میکرد فشار دادم
موهای بلندم چشمامو پوشونده بودن باند صورتمو برداشته بودم.. نمیتونستم کرم بزنم و زخمم خیلی تو چشم میزدبینیمو بالا کشیدم و برای اینکه حرفای زشتشونو نشنوم سمت کلاس دویدم
داخل کلاس شدم و رو صندلیم نشستم
مدادمو به دست گرفتم شروع کردم به سیاه کردن دفترم...تا جایی که نوک مدادم تموم شد...تراشمو برداشتم
نگاهمو همه جاش میگردوندم تا وقتی که تیغه ی براقش نظرمو جلب کرد
لبخند زدم...در طول مدتی که تلاش میکردم اون تیغه رو دربیارم خود به خود میخندیدم...
+هرچی هم بشه حسش نمیکنم
بلند شدم و سریع سمت دستشویی پسرا رفتم
وقتی زنگ خورد همه سرکلاساشون میرفتن و من گوشه ای دویدم و همچنان تیغ رو تو مشتم نگه داشته بودم...وقتی متوجه خالی شدن دستشویی شدم
تیغ رو سمت دست بیحسم بردم و از سر انگشتم تا تهش عمیق بریدم... هیچی حس نمیکردم
ولی واقعا میخواستم...میخواستم اون درد رو حسش کنممیخواستم مثل همه دستمو بتونم تکون بدم...
همه انگشتامو عمیق بریدم و به قطره های خونی که کاشی هارو رنگی میکردن نگاه کردم
نفس عمیق و لرزونی کشیدم....
اشکام گونه هامو خیس میکردن...زیر لب زمزمه کردم+چرا گریه میکنی؟ تو که حسش نمیکنی...
تیغه رو که همه جاش خونی شده بود رو زمین انداختم
گوشیمو از جیبم دراوردم و داخل صفحه چتم با تهیونگ رفتم...سر کلاس بود؟...اگه مسیج میدادم، میومد پیشم؟...
گوشیمو کناری هل دادم
پاهامو دراز کردم و به تماشا کردن خونی که رو زمین میریخت میریخت ادامه دادم
برای اولین بار اینقدر آروم و خوشحال بودم...تیغه رو دوباره برداشتم با دست سالمم زیر چشمامو پاک کردم...و دوباره دست خونیم رو بریدم...بریدم و بریدم
هیچ حسی نداشتم...درد رو حس نمیکردم...فقط خون بود...خون و خون....دست خونیم رو با تیشرت سفیدم پاک کردم و تماشا کردم که چطور دوباره همه جاش غرق خون شد...خیلی سریع بود...
بعد از چند دقیقه با بازشدن در سعی کردم به دیوار تکیه بدم...
دیدن اون شخص باعث لرزیدنم شد ولی من سعی نکردم دستمو پنهان کنم
زمین پر خون بود...با نگرانی نزدیکم شد...وقتی خم شد نگاهمو تو صورتش چرخوندم و بعد از چند لحظه دوباره به دستم خیره شدم
_جونگکوک... احمقی..؟
با عصبانیت گفت و من به انگشتای خونیم نگاه کردم که بین انگشتای بلندش گرفته شده بود....
+ه..هیونگ من..همین..جوری هم دستمو..حس نمیکردم که...
بهم نگاه میکرد...انگشتای اون هم خونی شده بود
از جیبش دستمال زخیمی بیرون آورد و با دقت دور دستم بست
دستم در حد مرگ خونریزی داشت
چشمامو بستم و سرمو به دیوار تکیه دادمصداشو شنیدم
_اگه یه بار دیگه همچین کاری کنی، نابودت میکنم جونگکوک
+ذاتا داری منو نابود میکنی تهیونگ...
بدون اینکه بتونم جلوی خودمو بگیرم گفتم و اون سکوت کرد...ایندفعه بهش هیونگ نگفته بودم..
وقتی لرزیدنمو دید ژاکتشو رو شونم انداخت و کنار گوشم زمزمه کرد_من اینطوریم...یا باید باهام مقابله کنی...یا خرد بشی...خودت باید انتخاب کنی کدومش باشی جئون جونگکوک...
دست خونی و لرزونم رو به سختی پشت گردنش گذاشتم و مثل خودش کنار گوشش گفتم
+بازی کردن رو دوست دارم...شکستت میدم کیم تهیونگ..
آروم خندید...
بوی خون حالمو بهم میزد
و وقتی سرم گیج رفت برای اولین بار بهش تکیه کردم و دستمو دور گردنش حلقه کردم+حالم بده...سرم داره گیج میره..میشه منو از اینجا ببری بیرون؟
با کمکش بلند شدم
دستشو زیر زانوهام برد و منو بلند کرد
نتونستم بیشتر از اون تحمل کنم سرم روی سینهاش افتاد و چشمام بسته شد______________
اینم پارت جدید🤧
🥺خوشگلا ووت فراموش نشه♡
YOU ARE READING
handicapé || taekook
Romance~Completed~ (texting,real life) تهیونگ : چند وقته معلولی؟ (21:15) *دیده شد* جونگ کوک در حال تایپ کردن.... تهیونگ : چرا دیر تایپ میکنی؟ (21:17) هااا ببخشید ، دستت معلوله مگهنه d:؟ (21:18) Translating by : @meli19952000 Original story by : @hopeford...