2.4

7.6K 1.3K 620
                                    

چشمامو که آروم باز کردم به سقف سفید خیره شدم
دستمو سمت شکمم بردم اما با دردی که حس کردم زود عقب کشیدم
میخواستم پاشم و بشینم اما تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به سمت راست بچرخم...با دیدنش رو مبل کنار تخت آب دهنمو قورت دادم

_خودتو خسته نکن...همه جای بدنت کبود شده

شلوار و پیرهنم تنم نبود تنها با باکسرم روی تخت دراز کشیده بودم
کسی تو بهداری نبود پس میشد حدس زد که خودش زخمامو پانسمان کرده

نمیبخشمش
ایندفعه باهاش خوب رفتار نمیکنم

بدون توجه به درد بدنم بلند شدم و لباسام رو که از تاج تخت اویزون بود پوشیدم
وقتی متوجه نگاهش به بدنم شدم با عصبانیت بهش نگاه کردم

+اون نگاه کثیفتو از روم بردار

به کاغذی که جلوی پاش رو میز بود نگاه کردم و با دیدن چیزی که کشیده زود نگاهمو گرفتم
منو کشیده بود وقتی که دراز کشیده بودم.. نقطه به نقطه ی صورتم رو...

آروم بلند شد و بعد برداشتن کاغذ از روی میز اونو به سمتم دراز کرد
کاغذ رو ازش گرفتم دوباره نیم نگاهی بهش انداختم و با لبخندی مچاله‌اش کردم

سرمو که بلند کردم تا واکنشش رو ببینم عینکی شبیه به عینک خودم رو اروم سمت صورتم آورد و به چشمام زد درست مثل همون روز....
بخاطر من دوباره عینک گرفته بود؟

تو چشماش خیره شدم خیلی دوست داشتم بغلش کنم اما...
تنها کاری که کردم دستمو بلند کردم و به صورتش سیلی زدم
چند قدم ازش دور شدم و کاغذ چروک شده رو داخل جیبم بردم

سرشو بلند کرد..اول نفس عمیقی کشید و بعد سمتم اومد و با دستهاش از شونه‌هام گرفت و منو مجبور کرد روی تخت دراز بکشم
بعد دستشو دور کمرم حلقه کرد...حرکت انگشتاشو روی کمرم حس میکردم

+جونگ‌کوک...آسیب دیدی باید استراحت کنی و لطفا به پشت بخواب اینطوری بدنت درد میکنه

نفس کلافه‌ای کشیدم و محکم به عقب هلش دادم
جای انگشتام روی گونه‌ش مونده بود .. خیلی محکم زده بودم؟
اما..نباید برام مهم باشه

+برو به صورتت کرم بزن...یهو دخترا میبینن خوششون نمیاد

خنده‌ای کرد
گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و بعد از اینکه یه کارایی کرد یهو اونو سمت من برگردوند و ازم عکس گرفت

دستمو که باعصبانیت سمت گوشیش بردم زود گوشیش رو روی مبل کنار تخت انداخت و دستمو گرفت و با صدای بمی که قلبمو میلرزوند گفت

_نمیتونی پاکشون کنی و هم اینکه...قرار نیست به کسی بفرستم نگران نباش

+اوه اوکی باور کردم...هار هار هار

بدون اینکه به حرفم توجهی کنه اروم کنارم دراز کشید...
سرشو روی سینم گذاشت و دست بی‌حسم رو روی سرش گذاشت
و من نتونستم حسش کنم...نرمی موهاش رو...نمیتونستم حس کنم

فقط با نفس های عمیقی عطرشو بو میکشیدم
نگاهی به وضعیتمون انداختم که با صدای باز شدن در نگاهمو به اون سمت کشوندم

نامجون بود...نفس نفس میزد..بخاطر من تا اینجا دویده بود؟
بهم نگاه کرد و بعد جوری که انگار خیالش راحت شده باشه نفس عمیقی کشید و لبختدی زد اما...تونستم یخ شدن نگاهشو روی تهیونگ و محو شدن لبخندش رو ببینم...

بعد چند لحظه دوباره به من نگاه کرد...دوباره به تهیونگ...دوباره به من..و در آخر دوباره لبخندی زد و اتاق رو ترک کرد

اما اون لبخند تلخ بود؟ یا من اینطور حس کردم؟ 

بیخیال دوباره به موهای قهوه‌ای تهیونگ نگاه کردم
خوابیده بود؟

+دوباره داری منو بازی میدی؟ ببین...ببین چه بلایی سرم آوردی...به خواستت رسیدی مگه نه؟! خیالت راحت شد؟

_______________
سلام خوشگلا🥺
امیدوارم حال همتون خوب باشه
عیدتونم پیشاپیش مبارک🤗🌸🌸🌸
امیدوارم این سال بهتر از سال های قبل باشه :)🌱

نظرتون چیه؟😃 بنظرتون کوکی به این زودی میبخشتش؟
یا تهیونگ واقعا خوب شده؟ رفتار کوکی چطور بود خوشتون اومد؟
نظرتون راجب نامکوک چیه؟

و خب....
منتظر ورود جیمین به داستانمون باشین🤭دوباره یوهاها🥂

handicapé || taekook Where stories live. Discover now