با دو داخل کلاس شدم و بعد انداختن کیفم رو صندلی در مقابل نگاه متعجب بقیه دوباره سریع از کلاس بیرون رفتم
در حالی که راهرو رو رد میکردم اطراف رو به دنبال جیمین نگاه میکردم و خب بالاخره دیدمش که پشت میز جلوی سلف مدرسه نشسته بود
با لبخند کج و کولهای صندلی مقابلش رو عقب کشیدم و نشستم
سرش رو از روی کاغذ های روی میز بلند کرده بود و به من که داشتم نفس نفس میزدم نگاه میکرد×هی...چیشدههه؟
خندهای کردم و به اون که شوکه بهم نگاه میکرد بیشتر نزدیک شدم
+خیلی چیزا شده ارهههه شده
بدون هیچ حرفی منتظر ادامه حرفم بود
و من خب تنها کاری که کردم این بود که موبایلم رو از جیب پشت شلوارم بیرون آوردم و داخل صفحهچتم با جینهیونگ شدم
و عکسهایی که هیونگ فرستاده بود و اسکرین هایی از پیامهاش با تهیونگ بود رو نشونش دادم+هیونگگگگ...الان چیکار کنم
همچنان پیام ها رو میخوند دوباره و دوباره
+هیونگگگ یه چیزی بگو
×خب...خب الان یعنی چییی اون کله خرابی که دوسش داری فکر میکنه ماباهم قرار میزاریم؟
+اره دیگه هیونگ...فقط سوکجین هیونگ بهم چیزی نگفته بود اگه... اگه میگفت نمیزاشتم
لبامو با ناراحتی آویزون کردم و اون قهقههای سرداد
×اه دوستپسر عزیزم
و دوباره قهقهه زد
+یاااا هیونگ اذیت نکن...اگه... اگه تهیونگ باور کنه و اگه اون کوچولو امیدی هم که به رابطه باهاش دارم از بین بره چی🥺
×خب..من هیچی نمیدونم لعنتی...یهو اومدی میگی من دوستپسرتم الان من چه بدونم باید چیکار کنم
+یااا ام نمیدونم ولییی ایششش ولش
با چشمایی قبلی قلبی بهش نگاه کردم و لبخندی زدم
+هیونگ؟؟
×هوم؟
+ببین مورد ستم قرار گرفتم...حالا میشه به کوکی عزیزت خوبی کنی و بری برام شیرموز بگیری؟
و بعدش این جیمین هیونگی بود که با لبخند ترسناکی بهم نگاه میکرد
×هی تو...بچ ..من داشتم تحقیقاتمو بررسی میکردم اومدی تمرکزمو زدی بهم...دوستپسرم شدی...حالا میخوای برات شیرموز بخرممم؟ خودشم خودم برم برات بگیرم؟؟ واااو
+اه
و دوباره لبامو اویزون کردمو سرمو به میز تکیه دادم
همونطوری که سرم روی میز بود به ورودی نگاه کردم و تهیونگی رو دیدم که همراه با سوکجین داره بهمون نزدیک میشهتنها چیزی که بیشتر توجهمو جلب کرد اخم های تهیونگ و لبخند دستپاچه سوکجین بود
سرمو بلند کردم و شوکه همچنان نگاهشون کردم و البته زیر میز به مچ دست جیمین چنگ انداختم
و چند لحظه بعد این بازوی من بود که بین دست تهیوتگ گرفته شده بود
بعد از اینکه یه گوشه از حیاط ایستاد بازومو ول کرد و به سمتم برگشت
اون اخمش خیلی جذاب بود اه لعنتی فقط کاش ادم میبود+هیونگ؟ میشه بپرسم چته؟
_کوک بهم بگو اینا مسخره بازیای هستن که با سوکجین راه انداختین
+اونوقت منظورت چیا هستن؟؟
_تو و اون پسره جیمین
+آه مسخره بازی؟ خب باید بگم واقعیت داره و البته این به تو ربطی داره؟؟
_منظورت چیهه مگه تو نبودی تا چند وقت پیش بهم میگفتی دوستم داری
+من بودم اما اونموقع عوضی بودنت برام ثابت نشده بود و درضمن دوباره به تو ربطی نداره
دوباره نگاه عصبی بهم انداخت و بعد از اینکه چنگی به موهاش انداخت و بالا دادشون پوزخندی زد
_الان یعنی...تو و اون پسره
+جیمین
_چی
+اسمش جیمینه
خنده هیستریکی کرد و محکم از بازوم گرفت
_فقط بگو یه مسخره بازیه؟
+نیست
منو نزدیک تر برد سینه هامون بهم چسبیده بود
_دوسش داری؟
+اره اون خیلی مهربونه
_اوه
بازوم رو ول کرد و عقب رفت بعد نیشخند بزرگی زد و بهم پشت کرد و به سمت ساختمون حرکت کرد
اون...چشه؟
چرا نمیتونم بفهممش؟...
دوستم داره؟ پس چرا اذیتم میکنه؟...
نداره؟ پس چه مرگشه؟...
YOU ARE READING
handicapé || taekook
Romance~Completed~ (texting,real life) تهیونگ : چند وقته معلولی؟ (21:15) *دیده شد* جونگ کوک در حال تایپ کردن.... تهیونگ : چرا دیر تایپ میکنی؟ (21:17) هااا ببخشید ، دستت معلوله مگهنه d:؟ (21:18) Translating by : @meli19952000 Original story by : @hopeford...