2.3

7.9K 1.4K 791
                                    

^از دید جونگ‌کوک^

با صدای زنگ در کتابی که تو دستم بود رو بستم و از رو تخت پایین اومدم
تو خونه کسی نبود پس من باید درو باز میکردم

از سالن رد شدم و جلوی در ایستادم...نفسی عمیقی کشیدم  و درو باز کردم

اما اصلا انتظار نداشتم اونو پشت در ببینم
چرا اومده بود؟ چی میخواست؟

همچنان با بهت بهش نگاه میکردم...خنده ای کرد و سرشو ی
به سمت شونه‌اش خم کرد

آروم از جلوی در کنار کشیدم تا داخل بشه
با لبخندی سرشو به معنای سلام خم کرد و داخل شد
درو بستم ولی همچنان جلوی در منتظر بودم تا شاید حرفی بزنه

+سلام امم ببخشید کاری داری؟

×سلام...خب بهتر نیست بشینی تا حرف بزنیم؟

+نه‌‌‌...فقط بگو برای چی اینجایی؟ تو هم میخوام اذیتم کنی؟  واقعا خسته شدم، دست از سرم بردارین

لبخند از روی لبش پاک شده بود
آروم از روی مبل بلند شد و سمتم اومد و جلوم ایستاد

×منو که یادت میاد و میدونم میشناسیم...فقط اومدم ازت بخوام برگردی...شنیدم میخوای انتقالی بگیری

+چ...چرا باید برگردم؟

×اون تهیونگ احمق...تو نباید بزاری ازت استفاده کنه، اون لعنتی... اه ولش کن. با ویدیویی که از بوسه من و تو پخش کرد خیلیا بهم پشت کردن اما اینا مهم نیستن. من الان ازت میخوام برگردی مدرسه و باهاش مبارزه کنی نباید شکستت رو قبول کنی لعنتی
تو خیلی ضعیفی این خیلی رو مخه

+چرا باید بخوای من برگردم؟ به تو چه سودی میرسه؟

×اوه حتما که نیاز نیست سود داشته باشه...قبول میکنی؟ میای؟ برمیگردی؟

+اما..اما اذیتم میکنن

×میدونم و بابتش متاسفم ولی من کمکت میکنم میتونی بهم اعتماد کنی فقط برگرد و نزار اون تهیونگ عوضی به بیشعور بودنش افتخار کنه

+کمکم میکنی؟ اما من دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم...برو اذیتم نکن خواهش میکنم

×من قصد بدی ندارم...کمکت میکنم قول میدم

+اما اخه..

×لطفا

+باشه میام مدرسه و با تهیونگ روبرو میشم

×خوبه خیلی‌خوبه پس فردا میبینمت؟

+فردا میبینمت نامجون

و دقایقی بعد این نامجون بود که با لبخند احمقانه‌ای خوشحال از راضی کردن پسر دوست‌داشتنی و مورد علاقه‌اش از خونه‌ جونگ‌کوک دور میشد

---------------------------------

نمیخواستم به مدرسه برم...دیدن تهیونگ، حرفای چندش بقیه، ضعیف بودنم...منو میترسوند
دیگه به کسی اعتمادی نداشتم

handicapé || taekook Donde viven las historias. Descúbrelo ahora