صبح که بیدار شدم متوجه شدم خیلی وقته از شروع کلاسم میگذره. از رو تخت به سرعت بلند شدم و بدون اینکه حتی موهامو مرتب کنم یونیفرمم رو پوشیدم ، عینکم رو زدم و بعد اینکه کیفم رو روی دوشم انداختم با قدم های بلندی از خونه بیرون اومدم
شروع به دویدن کرده بودم
همین که داخل مدرسه شدم قدم هامو یواش تر برداشتم عرق کرده بودم و خسته بودمبا دستم عرق پیشونیم رو پاک کردم و به اکیپی که دور هم جمع شده بودن نگاه کردم ، تهیونگ رو که بینشون دیدم سرمو خم کردم و وقتی میخواستم از پله ها پایین برم به پایی که برام گرفته بودن گیر کردم و محکم به سمت جلو پرتاب شدم
از پله ها که پایین سر میخوردم زیر چشم چپم درد بدی رو حس کردم و در آخر وقتی سرم محکم به زمین خورد صدای خنده بقیه به گوشم رسید
وقتی به سختی تونستم بشینم اولین کاری که کردم چک کردن عینکم بود و همینکه فهمیدم چیزیش نشده نفسمو بیرون دادم ...نگاهمو به افرادی که از بالای پله بهم نگاه میکردن دادم
تهیونگ رو بینشون دیدم ... سعی کردم با چشمام بهش حرفمو بفهمونممیشه بهم کمک کنی بلند بشم هیونگ؟
من واقعا بهت نیاز دارمنگاهمو ازش گرفتم و دستمو سمت صورتم بردم ...خونی که به دستم خورد باعث شد با ترس آب دهنمو قورت بدم.
این خون منو میترسوند . میتونم متوجه بشم چند جای صورتم آسیب دیده و قراره کبود بشه ولی این بخاطر بریدگیه...فک کنم اون دردی که حس کردم برا همین بود
با ضعف نفسمو بیرون دادم... چشمام سیاهی رفت و رو زمین افتادم... بعدشو یادم نمیادنمیدونم چقد گذشته ولی چشمامو که باز کردم متوجه شدم تو درمانگاهام...
دستمو سمت صورتم بردم و بانداژ سفید روی زخممو لمس کردم و بعد سعی کردم بشینمنگاهمو تو اتاق چرخوندم و دیدمش...با موهای رنگ قهوهاش نشسته بود و با چشمای تاریکش نگاهم میکرد
بدون توجه به صدای خش دارم گفتم+هیونگ..حتی فکرشم نمیکردم اینجا باشی
_پرستار رفت و مدیر برای تنبیه بهم گفت اینجا باشم
با جوابی که گرفتم تمام افکاراتم رو به کناری هل دادم
سرمو چرخوندم و به آینهای که روبروی تخت بود نگاه کردم
کبودی های روی صورتم افتصاح بودنسرمو پایین انداختم و با انگشتم روی زانوم شکلهایی کشیدم... اگه حالت قبلیام رو دوست نداشت الان بیشتر ازم بدش میاد...
+الان واقعا مشکلای زیادی دارم هیونگ
با یه دستم چشمای قرمزم رو مالیدم و نفس عمیقی کشیدم ، به سمتش برگشتم و دراز کشیدم ... خیلی ساکت بود.
به دفتر نقاشیای که دستش بود نگاه کردم و دوباره تصمیم گرفتم حرف بزنم+امم چیزه ، منم اونجا کشیدی هیونگ؟
بهم که نگاه کرد سعی کردم لبخند بزنم اما وقتی نگاه سردش رو دیدم سرمو پایین انداختم تا لبخندمو نبینه
_فقط چیزای خوشگل رو میکشم
لبخندم محو شد و با سرم حرفشو تایید کردم... دلم لرزید کرد...حتی اگه دروغکی بهم میگفت منو کشیده خوشحال ترین انسان روی زمین میشدم
دوباره سرمو روی بالش گذاشتم و زیر لب گفتم+خودت روهم کشیدی هیونگ؟
رویاهای جونگکوک مبهم بودن ،
اما بیشتر ارزوی اینو داشت که خوشحال باشه
سعی کرده بود به شخص مقابلش لبخند واقعی بزنه
دوست داشت اونم بهش لبخند بزنه
ایندفعه واقعا...میخواست
برای اینکه عکس اونم تو دفتر تهیونگ باشه
میخواست سعی کنه زیباتر بنظر برسه_________________
سلام لاولیااا خوب هستین؟؟؟
خیلی وقت بود نبودم دلم براتون تنگ شده بود🍓
تقریبا دو هفته ای میشه نویسنده پابلیش کرده
اما من بخاطر امتحاناتم نتونستم بیام🌱
خبببب امیدوارممم دوسش داشته باشینن🥰
با ووت ها و نظراتتون خوشحالم کنین🤗
سعی میکنم زودتر پارت بعدی رو بزارم⭐
BINABASA MO ANG
handicapé || taekook
Romance~Completed~ (texting,real life) تهیونگ : چند وقته معلولی؟ (21:15) *دیده شد* جونگ کوک در حال تایپ کردن.... تهیونگ : چرا دیر تایپ میکنی؟ (21:17) هااا ببخشید ، دستت معلوله مگهنه d:؟ (21:18) Translating by : @meli19952000 Original story by : @hopeford...