- Same mistakes! -

390 92 271
                                    

• #16 •

🔞⚠️;)


-اینجایی؟
هری گفت و لبخند زد. احساس شیرینی که با هر بار دیدنش توی خونش پمپاژ میشد.

-آها..
لویی بلافاصله نگاهش کرد و با چشم های درشتش که هر بار با دیدن هری بزرگتر میشدن و صورت شگفت زدش چیزی بود که هری میترسید بهش عادت کنه!

کنارش نشست و بازم لبخند زد. قلبش عمیقا خوشحال بود و جرقه های شگفت زدش زیر پوستش چیزی بود که هربار لویی بهش هدیه میکرد.

چیزی که خیلی وقت متوجهش شده بود.

چیزی که میخواست نگهش داره!

-چه حسی داره؟ این بار باهم پشت یه پنجره نشستیم!
لویی گفت و زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد. و سرش رو بین بازوهاش که زانوهاش رو بغل گرفته بودن قایم کرد و لبخند خجالتیی از روی رضایتمندی زد.

هیچ وقت تو این مدتش، تا این حد احساس شادی نکرده بود!

اما.. بیاین اغراق رو کنار بذاریم! لویی هنوزم غمگین بود. ولی این چه حسیه که میدونی با تمام چیزایی که نمیتونی با کلمات توضیحشون بدی کسی هست که دست هات رو خالی نذاره؟

اما بازم چرخشی از احساسات بود. منتظر بود هری تاییدش کنه!  از کلمات فراتر رفته بودن ولی لویی هنوز دنبال کلمات میگشت‌.

هنوزم از از دست دادنش میترسید، هنوزم میترسید از احساساتی که یکباره پیداشون کرد و پسشون نزد.

بلکه دویید! سمت ترسش..

لویی نفس عمیقی کشید. کاش انقدر سخت نبود!

-دوست دارم تا ابد نگهش دارم!
هری گفت و انگشتهاش رو بین انگشتهای لویی لغزوند! همون انگشت های بلندی که پارچه های سفید زخم هاش رو پوشونده بود و تتوهایی که هری میخواست تمام داستاناش رو بدونه!

فریاد های شگفت زده قلب لویی توی گوشاش ضرب گرفته بود.

این عمیقه!

درسته ترس هنوز میتونه کاری کنه که نمیخواد، یا ضعیف تر از اون چیزی به نظر بیاد که باید! ولی؟

این که وقتی باهاش رو به رو میشی، همون موقعی که توی چشم های وحشت زل زدی و از ترس به خودت میلرزی، این میتونست تاثیر گذار باشه که حس کنی تنها نیستی..

-میای اینجا؟ هنوز خجالت میکشی؟
هری پرسید و لبخندش رو نگه داشت.

-من خجالت نمیکشم!
لویی گفت و اخم کوچیکی کرد و سرش رو بیشتر بین بازوهاش فرو کرد.

-باشه! منم جیمز دینم!
هری شیطنت آمیز خندید و دست لویی رو کشید و بین بازوهاش نگهش داشت.

-آها! بهتر شد!
حالا لویی رو از پشت بغل کرده بود و سرش رو روی شونه‌ش تکیه داده بود و از فاصله کمش به مژه های صاف و بلند لویی نگاه میکرد. دستاش دور شکمش حلقه شده بود و دست های لویی بهرحال روی صورتش بود!

• THΞ WINDOWS |L.S|Where stories live. Discover now