• #♡ •
سلام!
حالتون چطوره؟=)میدونم که این پارت طولانی شد و خسته شدید=(
ولی لطفا اینو بخونید چون لازمه برای اینکه کامل تمومش کنیم! =)خیلی خوشحالم که تا آخر ویندوز همراهمون بودین و نذاشتین که بیوفتم=)
شده روزایی باشه که هیچ چیزی پیدا نکنم ولی با خوندن پیاما و انرژی یا دیدن ووتاتون آروم بشم و حس کنم که حالم خیلی خوبه=)
فقط، واقعا حس میکنم ویندوز و تمام کلماتی که بهم هدیه کردین در واقع خونمه:)
چون حدود ده ماهه که با همشون زندگی کردم=)
و خیلی سخته اینکه فکر کنم تموم شده ولی یه جورایی خوشحالم=)هدفم از به تصویر کشیدنش اوایل خیلی ساده بود..
اما هرچی گذشت فهمیدم که بیشتر حسش میکنم، کلا جوری شکل گرفت که انگار از قبل بهش فکر کرده بودم.
دوران سختی که امسال گذروندمو، واقعا میگم اگه همچین جاییو نداشتم خیلی راحت به اون اوضاعی که نباید میرسید:")
ولی خب، تو هر موقعیتی، شما اینجا بودین=)
برام خاطره ساختین و یا از خودتون کلمات ارزشمندتونو به جا گذاشتید که هربار میخوندمشون لبخندم از کناره های شقیقه هام کش میومد=)))
واقعا نمیتونم بگم که بخاطر این چقدررررررررر ازتون ممنونم!همونطور که گفته بودم، ویندوز پر از نماده، هربرداشتی که بخواین میتونین ازش داشته باشین..
چون تمامش راجع به احساساته، باید حسش کرد..
ولی هرچیزی که بود، خوشحال میشم نظر خودتونم راجع بهش بدونم=)
چون هرچیزی، اینجا ممکنه!اما میخوام اینم بگم که یکم از انیمیشن اینساید اوت الهام گرفته بودم=)
ولی بیشتر سر احساسات بنیادینشون، نه اینکه بقیه چیزا رو حس نکنن، ولی بر حسب چیزی که بیشتر نشون میدادن:لویی: غم، زمین
هری: شادی، آسمون
لیام: خشم، آتش
نایل: درد، باد
زین: وجدان، آب
جوانا: عشق، خورشیدهر کدوم همو کامل میکنن و وقتی اون یکی میوفتاد، میتونست با نیروی شخص کامل کنندش برگرده، جوری که اون عناصر طبیعت اینکارو میکردن! بهرحال.. فکر کنم منظورم رو متوجه بشید=)
پاییز میشه و زمین خیلی چیزهارو از دست میده، اما آسمون میتونه دوباره تمامش رو بهش برگردونه، جوری که هیچ وقت از هم جدا نبوده. (طوری که غم و شادی در کنار همه که کاملن و اگه جدا باشن و همدیگه رو پیدا نکنن هیچ وقت نمیتونن چیزیو که باید به دست بیارن، طوری که لویی و هری همو تکمیل میکردن=} )
آتیش که با باد فراتر میره و بلاخره وقتی جفتشون فروکش میکنن، که باد از بین بره و آتیش هم از نبود هوا.. (و خشم و درد که در کنار هم تشدید میشن ولی وقتی خشم فروکش کنه، درد ناخود آگاه از بین میره، این دلیل سد اند نیام بود=} )
و آب.. میتونه باشه و میتونه کاملا از بین بره.. (مثل وجدان که جاهایی که اشتباه میری رو بهت گوشزد میکنه و این غم رو میتونه تبدیل به خشم کنه و برای همین لویی و زین طول کشید تا روابطشون رو درست کنن و لویی در آخر باهاش کنار اومد=} )یه جورایی مثل دنیا، در عین جدا بودن با هم پیوند خوردن و درسته که یه هرکدومشون یه جزء رو ساختن ولی در اصل یه کل بهم پیوسته بودن :) (امیدوارم گیج نشید)
جوری که من دوست دارم بهش فکر کنم و در واقع همون چیزه که هست، اینه که در اوج روابط ساده و اتفاقات سادش، پر از شگفتیه. و همه چیزای عادی که در واقع غیر عادین..=)اولش از اینکه بهتون بگم که دقیقا چی تو سرم بود وقتی نوشتمش مطمئن نبودم، ولی یکی راهنماییم کرد که وقتی چیزیو میسازی، نباید آخر راه ولش کنی مگر اینکه اونم یه هدفی داشته باشه=)
اما بازم هست.. کلی برداشت که بهش فکر کردم ولی دوست داشتم خودتون لمسش کنین..
جوری که من کردم=)خلاصه که..
بازم ممنون!:)
ممنون از اینکه اینجا بودید و قلبای بزرگتون رو نشونم دادین=)
هیچ وقت قرار نیست یادم بره چه کاری برام کردین و چه چیزایی ساختین=)))
ولی بازم میگم، کلمه ممنون خیلی کوچیکه برای این مفهومی که الان میخوام ولی متاسفانه تنها کلمه ایه که حداقل یکم ازش رو توصیف میکنه! =)کتابای بعدی همراهمون باشین=}}}
و به اون دوستاتون که فیکای تموم شده میخونن اینجارو معرفی کنید🥺💗
ووت و کامنت یادتون نره^-^و دوستتون دارم و براتون کلی عشق میفرستم =)
همینطور کلی آرزوهای خوب توی مسیر سختتون، و یه یادآوری که بگم، هرجوری که باشید و تو هر موقعیتی،
همیشه ستودنی و قدرتمندین؛)
~Who's gonna be the first, to say goodbye?
___
-K.
YOU ARE READING
• THΞ WINDOWS |L.S|
Fanfiction❧ Larry Stylinson 🌱 •ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ• - فقط یه لمس کوچیک لازمه تا اشک هاش رو دیوانه وار شلیک کنه! چه برسه به دستهایی که احاطش کرده بودن.. انگار تنها چیزی که واقعا نیاز داشت همین بود! همین گوی کوچیکی که هیچ چیزی غیر از خودشون و احساساتی که جریان دا...