- Kiss me! -

365 83 212
                                    

• #20 •

🔞⚠️ =}

روی پله ها نشسته بود، زانوهای باریکش رو بین بازوهاش نگه داشته بود، در حالی که یکی از دستهاش رو دراز کرده بود، اون رو روی سرش حرکت میداد و زیر لب موسیقی "empty note" رو زمزمه میکرد.

موجود کوچولو پنجه هاش رو روی ساق پاهاش نگه داشت و روی پاهاش بلند شد، برای اینکه به دست هاش که با گرمای بدن اون تازه گرم شده بودن نزدیک تر شه. صداش از بین لبهاش میلغزید و غمگین به چشم های سبز رنگش نگاه میکرد. کاش میتونست تمومش کنه. کاش این حس تمومی داشت..

-Oh, empty note..
shadows of my past
made it to the end..


شروع کرد به های نوت لطیفش رو کشیدن..
سرش رو به زانوهاش تکیه داد و از نزدیک تر بهش نگاه کرد. به چشم هایی که رفته رفته توی صداش غرق میشد. از آرامش روی هم میوفتادن و در نهایت بهش زل میزد. شیفته! انگار که به معبود خودش زل زده باشه، توی چشم های لویی قفل شده بود.. دست هاش با آرامش عمیقی روی صورتش حرکت میکرد. از روی بینی کوچیکش تا زیر پلک هاش میکشیدش.

نکنه تنها موجوداتی که بتونن واقعا تحملش کنن گربه ها باشن؟

بهرحال، نمیدونست مردم چرا چیزایی به اون بدی راجع بهش میگن. حس میکرد خیلی به اون موجود احساساتی و بی دفاع، احساس نزدیکی میکنه.. درحالی که سعی میکرد مستقل باشه، نمیتونست گرمای نوازش، نیاز به کلمات و موسیقیِ هنجره ی انسانها  رو نادیده بگیره..

لویی با به یاد اوردنش قوسیِ دردمندی به ابروهاش داد سرش رو کج کرد تا عمیق تر به چشم هاش نگاه کنه.

-تو خیلی خوشگلی. میدونستی؟
لویی گفت و لبخندش رو به زور کش داد. انگار گرد غم سمج تر از این حرفا به پوستش نفوذ کرده بودن..

-بچه داری نه؟ شکمت خیلی بامزس.. میدونی، مامانم همیشه میگفت وقتی خانوما بچه دارن نیازشون به مراقبت بیشتر میشه! ولی بابای من نتونست.. اگه میتونستم، ازت محافظت میکردم..
لویی محزون ادامه داد و اروم روی پیشونیش دست کشید. گربه ی سیاه با ژرفای سبز رنگش چشم ازش برنداشت..

-اخه من خیلی شبیه بابامم! میترسم که بخوام کاری رو شروع کنم که نتونم تمومش کنم.. تو خیلی شیرینی.. میدونستی؟ جوری که روی پاهات راه میری نشون میده چقدر قدرتمندی! امم.. آقا گربه هه بهت سر نمیزنه؟
لویی پرسید و لب پایینش رو کمی بیرون داد. انگار تموم دنیا رو فراموش کرده بود. متوجه دوتا گوی سبز رنگ دیگه ای که بهش زل زده بودن نشد.

-متاسفم.. خیلی خیلی.. اگه چیزی خواستی کافیه بیای اینجا.. خب؟ بهم قول بده که میای. ببینم پنجه هاتو!
لویی گفت و لبخند زد، وقتی دستش رو جلوش نگه داشت و گربه اروم با سرپنجه هاش به کف دستش ضربه زد.

• THΞ WINDOWS |L.S|Where stories live. Discover now