- Text me! H! -

519 162 102
                                    

• #03 •

لویی همینطور که به سیبش گاز میزد به دفترچه سیاه شده رو به روش نگاه میکرد. حالش خوب بود؟ نه راستش. تو یه قفس شیشه ای نامرئی گیر افتاده بود! چیزی که قلبش رو تحت کنترل داشت و نمیذاشت احساساتش رو نشون بده!

دست هاشو بالا کشید تا عضلات خسته و بی رمقش کمی از انرژیشون رو برگردونن. سرش رو که برگردوند، نوشته نارنجی رنگی روی پنجره رو به رویی به چشم میخورد. فاصله پنجره ها در واقع اونقدر دور نبود که لویی نتونه نوشته هارو تشخیص بده، در واقع پنجره هایی بودن که بین دو ساختمون رو به روی هم قرار داشتن، پس اون به راحتی اونارو خوند "اگه میخوای نقاشیتو ببینی، به این شماره تکست بده! اچ!" و یه شماره. همینقدر معمولی!

لویی تظاهر کرد اهمیت نمیده! از روی صندلیش بلند شد و قبل از اینکه کاملا روی پاهاش بیاسته، به شماره نگاه کرد و تقریبا تو همون حالت موند درحالی که یکی از دستاش ستون بدنش بودن تا زانو های خمش اون جسم بی رمق رو به زمین پرت نکنن!

زیر لب فحشی داد و بلند شد و دستش رو به معنی "کام آن این چه کوفتیه؟" توی هوا تکون داد و سرش رو برگردوند. در اتاقش رو باز کرد و از راهروی تابوت مانند که با دیوار های بلند محاصره شده بودن گذشت تا آشغال سیبش رو توی سطل آشغال بندازه و برای خودش کلاب درست کنه. نمیدونست چرا توی سرش رنگ نارنجی میبینه! یه جورایی نیاز داشت آدمای تازه توی زندگی یکنواخت و تاریکش ببینه.

باز افکارش رو پس زد. به این فکر کرد چرا باید منتظر این بمونه تا یه نفر دیگه هم با نفرت بهش نگاه کنه؟ چرا باید اینکارو میکرد؟ و حتی به اینکه مشکلش چی میتونه باشه! لویی داشت برای عادی بودن میجنگید!

-لعنت! همتون، همه من، متناقضه!

و نفسش رو با فشار از بینی هاش بیرون کرد و موهای بلند روی صورتش رو کنار زد. بعد از اینکه کلاب رو توی پیش دستی کوچولوی آبی رنگش گذاشت و سمت اتاقش رفت و در اتاق رو پشتش بست. هرچند تنها فردی که توی اون خونه نمور پیدا میشد خودش بود ولی باز، اون سایه هایی داشت تا ازشون فرار کنه!

سرش رو که برگردوند باز به نوشته نارنجی برخورد.

-باشه! برام مهم نیست!

گوشیش رو از لای ملحفه بهم ریخته تخت بیرون کشید و همونطور که یکی از دستاش پیشدستی و اون یکی رمز گوشی رو وارد میکرد، رو زمین پشت به دیوار پنجره نشست.

-خیله خب... دیوونه!

بعد از باز شدن گوشیش پیشدستی رو روی میز کنار تختش گذاشت و کمی خودش رو بالا کشید و سمت نمای پنجره اون پسر برگشت تا شماره رو ببینه. چندین بار نگاهش رو بهش دوخت و دوباره برش گردوند وقتی مطمئن شد درست واردش کرده، دوباره روی زمین برگشت و تکیه اش رو به دیوار داد. ساندویچش رو برداشت و به لب هاش نزدیک تر کرد و به یه دستش شروع کرد به تایپ کردن.

• THΞ WINDOWS |L.S|Where stories live. Discover now