CHAPTER 6

1.7K 278 386
                                    

سوم شخص

همونطور که یونگی تو بغلش بود داخل شد و سر پسر کوچیکتر رو روی پاهاش گذاشت و مطمئن شد حرارت شومینه بدن یخ کردش رو گرم میکنه....
دستش رو نوازش وار روی گونه یونگی کشید و با صدای آرومی شروع به حرف زدن کرد....

هیون:وقتی چشماتو دیدم که بسته بود خیلی ترسیدم....
دیگه حق نداری چشمای خوشگلت رو ببندی....

دست یونگی رو روی قلبش گذاشت و با صدای لرزون از بغض تو گلوش ادامه داد

هیون:وقتی اونطوری دیدمت، این ماهیچه لعنتی از حرکت ایستاد.....

یونگ:متاسفم که ترسوندمت.....

یونگی دستش رو برداشت و جای انگشتاش رو سینه هیون رو بوسید.....

پ.ن{خیلی عاشق همنا ولی نمیتونم باهاشون کنار بیام و بزارم رابطشون خوب بشه، دیوونه هم خودتونین}

یونگ:تو تنها کسی هستی که دارم

پ.ن{و بهش نیاز نداری چون هوسوک برات کافیه}

یونگ:ترسیدم منم مثل مامان و بابا برم....

هیون:میدونی که هیچوقت نباید بری؟؟؟
اگه بری هیونت دیوونه میشه، اونم می میره....

اشکای یونگی با حرفای هیون روی گونه هاش چکید، اون هیچوقت نمیتونست به مرگ تنها فرد زندگیش فکر کنه....

هیون:این تیله های مشکی رو اشکی نکن یونگی.....
نزار هیچکس و هیچ چیز دلیل اشکات شه....

سرش رو برد پایین و لب های یونگی رو کوتاه بوسید.....

پ.ن{اگه هوسوک میدید که دوباره بوسیدیش......}

هیون:چرا انقدر شیرینی؟؟؟
همه چیزت شیرین و خواستنیه....

یونگی که لبخند زد هیون آرزو کرد زمان همون لحظه متوقف بشه تا بتونه تا آخر عمرش اون لب های خندون رو ببینه....

هیون:میدونی چرا عاشقت شدم؟؟؟

یونگی رو روی پاهاش نشوند و بعد از حلقه کردن دستاش دور کمرش، کنار گوشش زمزمه کرد....

هیون:وقتی که خندیدی و چشمای خوشگلت برق زد، زندگی من روشن شد.....
وقتی که خندیدی دلم خواست تا آخرین لحظه زندگیم کنارم نگهت دارم تا بی وقفه برام بخندی و من توی برق چشمات و تاریکی تیله های مشکیت غرق بشم.....

یونگی دستاشو دور گردن هیون حلقه کرد و گونش رو بوسید....

پ.ن{یعنی کیبورد گایید منو، هی می نویسم هیون اون میکنتش هوسوک....یعنی کیبوردم سپ شیپره😂😂}

SCHOOL LOVERSWhere stories live. Discover now