CHAPTER 2

2.7K 416 339
                                        

سوم شخص

با خوردن زنگ کلاس همه سر جاشون نشسته بودن و یونگی با پنج دقیقه تاخیر زمانی که هنوز معلم نیومده بود وارد کلاس شد.....
سرش رو پایین انداخته بود و به طرف میز و صندلیش حرکت میکرد که با زیرپایی یکی از بچه ها که نمی شناختش خورد زمین و کلاهش از سرش افتاد....

+هی منزوی، از کلاس گمشو بیرون

فکرش رو نمیکرد زمانی که هنوز سه ساعت هم از اومدنش به اون کلاس نگذشته بود همچین لقبی بگیره اما خودشم خوب میدونست که رفتارش همین کلمه رو برای همه القا میکرد....
البته قبول داشت که یه منزویه اما علاقه ای به یاداوری دلیلش نداشت.....
بی توجه به درد زانوهاش، نگاه همیشه سردش رو به چشماش برگردوند و با بلند شدنش نگاه همه رو خیره موهای رنگین کمونیش، گوشواره تو گوش چپش، پیرسینگ وسط لبش و پوست سفیدش کرد.....

پ.ن{سوووووو هات}

نگاهی به پسری که اونکارو باهاش کرد انداخت و به مشت کردن دستاش از روی عصبانیت اکتفا کرد.....
کلاهشو برداشت و اروم سر جاش نشست.....

نام:هی پسر دلت رو باختیا

هوسوک با شنیدن صدای نامجون به خودش اومد اما نگاه خیرش رو از یونگی نگرفت

ته:خوردیش، بسه

هوپ:فکر نمیکردم همچین قیافه ای داشته باشه

نام:خودمونیما، عجب تیکه ای تور کردی

هوپ:لباش، کوچیکن ولی خیلی خوردنین

پ.ن{من مررررررگ}

زبونشو روی لباش کشید و پوزخندی زد

ته:دو دقیقه از اون بکش بیرون، باید یه چیزی بگم

هوسوک نگاهش رو از یونگی گرفت و باعث شد پسر قد کوتاه تر که متوجه نگاه خیرش روی خودش شده بود، نفس راحتی بکشه.....

ته:حواستونو جمع کنین.....
باید پیششون باشیم تا بچه ها نزدیکشون نشن.....
از زنگ قبل حواسم به بچه هاست، بدجوری بهشون زل زدن.....
الانم به اون منزوی.....

با اخم غلیظی که رو پیشونی هوسوک نشست، تهیونگ بدون کامل کردن حرفش ساکت شد و نگاه متعجبش رو به دوست صمیمیش دوخت.....

هوپ:دفعه اول و آخرت بود که بهش گفتی منزوی

نام:واو، تو واقعا از دست رفتی

پ.ن{هنوز نه، ولی من یکاری میکنم که بدجور از دست بره.....فقط صبر کن هانی}

ته:باورم نمیشه به خاطرش اینطوری بهم اخم کردی....
بدجوری دلت رو برده پسر

SCHOOL LOVERSTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang