CHAPTER 21

1.3K 196 474
                                    

چهار روز بعد.....سوم شخص

توی اتوبوس نشسته بودن درحالی که چهره هاشون حال درونیشون رو منعکس میکرد...
جین و نامجون کنار هم نشسته بودن و درحالی که لبخند حتی برای لحظه ای از رو لباشون پاک نمیشد با همدیگه پچ پچ میکردن و اینکارشون درد عمیقی رو مهمون قلب بعضی ها میکرد.....
کسایی مثل جونگ کوک که با هر بار دیدن اونا بغض سنگینی گلوش رو پر میکرد.....
نگاهش رو به معشوقه بی رحمش داد و با سر انگشتاش پوست دستش رو نوازش کرد اما با واکنش سریع تهیونگ و عقب کشیدن دستش قطره اشکی از چشمش چکید....

کوک:اینطوری تلافی نکن، قلبم درد میگیره....
به خاطر تو قلبم داره تیکه تیکه میشه، برات مهم نیست؟
دیدن اشکام حالتو خراب نمیکنه؟
نگران یا ناراحت نمیشی؟

بی اختیار صداش رو برد بالا و اینبار داد زد

کوک:یعنی من لعنتی انقدر برات بی ارزشم؟
که حتی لایق نگاه سردتم نباشم؟
آره تهیونگ؟
من برات هیچی نیستم؟
منو ببین، دارم جلوی اینهمه آدم داد میزنم به خاطر عشقی که ازم گرفتیش....
این برات هیچی نیست؟

اونا شانس آورده بودن که آقای کیم با ماشین خودش میومد وگرنه اگه تو اتوبوس حضور داشت و اون حرفا رو می شنید قطعا چیز خوبی در انتظارشون نبود....

ته:این حرف خودت بود....
توهم همین رفتار های سرد رو باهام کردی....
توهم بهم گفتی بی ارزش و برات مهم نبود که داری چه بلایی سر قلبم میاری....

کوک:ولی پشیمونم....
الان فهمیدم چیکار کردم و به خاطرش پشیمونم....
باهام دعوا کن، سرم داد بزن، بهم فحش بده ولی....
ولی باهام سرد نباش....

پ.ن{من بمیرم برای این مظلومیتت😭😭}

ته:توهم همینطوری بودی....
چطوری ازم میخوای کاری که خودت انجام نمیدی رو انجام بدم؟؟؟

جونگ کوک براش مهم نبود....
نگاه قضاوتگر دانش آموزا....
نگاه نگران هیونگاش....
نگاه تحقیر آمیز جیمین....
هیچ کدوم مهم نبودن....
میخواست تهیونگ رو داشته باشه و براش مهم نبود تو ذهن آدم های اطرافش چی میگذره....
دربارش چه فکری میکردن؟؟
اونو یه عاشق شکست خورده میدیدن؟؟
یا یه پسر محتاج توجه؟؟
یا یکی از هزاران پسری که عاشق تهیونگِ سرد و مغرور شده و ازش گدایی عشق و توجه میکنه؟؟
مهم نبود....
میخواست بزاره هرجوری که دلشون میخواد فکر کنن....

کوک:با عشقت، با عشقت انجامش بده....
مگه دوستم نداری؟؟؟
یعنی عشقت نمیتونه باعث شه اینطوری نباشی؟؟؟
لعنتی بفهم اینو، من نمیتونم....
نمیتونم ببینم اینطوری سردی، نمیتونم ببینم بهم بی توجهی میکنی درحالی که همیشه کنارم بودی..... 
من به حضورت کنارم عادت کردم و حالا با نبودنت داری دیوونم میکنی....
د لعنتی بفهم که بدون تو نمیتونم....
آخه تو چه عاشقی هستی که ناراحتی و غصه معشوقت برات مهم نیست؟؟؟

SCHOOL LOVERSTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang