LAST CHAPTER

2.4K 254 350
                                    

هشت سال بعد.....سوم شخص

نامجون با خستگی از اتاق عمل بیرون اومد و بعد از تعویض لباس هاش به سختی خودش رو به اتاقش رسوند

نام:سوکجینا.....خستمهههه

جین:خب منم اینجام که خستگیت رو از تنت بیرون کنم

نامجون رو روی صندلی نشوند و روی پاهاش نشست

نام:منو ببوس کیم سوکجین

جین:قصد انجام همین کارو داشتم

لبای درشتش رو روی لبای نامجون گذاشت و بوسه عمیقی رو شروع کرد....
پنج روز ندیدن مردش بی تابش کرده بود....
بدنش رو به نامجون فشرد و گاز ریزی از لب پایینش گرفت و همون لحظه در اتاق باز شد و اون پنج تا نخاله اومدن تو....

هوپ:دو دقیقه از کون هم بکشین بیرون

پ.ن{این حرفشو یادتونه؟؟؟}

نامجون چشماش رو چرخوند و جای جین رو روی پاهاش درست کرد

نام:هنوزم کاک بلاکی هوسوک

هوپ:و هنوزم بهش افتخار میکنم

کوک:بیخیال اینا، من نگران جونی هیونگم....
سوکجین هیونگ، یکم به فکر پای نامجون هیونگ باش....
وزنت کم نیستا، این هیونگ بدبخت من داره زیر فشار وزنت سر که هیچ کمر خم میکنه....
البته کمرش به خاطر فعالیت هایی که حاصلش شده پنج تا بچه خم هست ولی خب اون عینکش هم ثابت میکنه  که تو بعضی وقتا گشاد بازی در آوردی و بهش ندادی و اونم مجبور شده همون کاری که خودت میدونی رو انجام بده و نتیجش بشه این....
توکه بهش نمیدی، حداقل روش همچین فشاری نزار....
پاهاش رگ به رگ شد به خدا....

نامجون برای دفاع از جین اخم کوچیکی کرد و گفت

نام:بهتر از تو و تهیونگیم که تاحالا سه بار تختتون رو شکوندین....
کوکی عزیزم، درد نداره؟؟؟
البته سوال مزخرفی بود چون وقتی اونطوری داد میزنی ددی فاک می معلومه که درد نداری....

پ.ن{پارههههه}

یونگی و هوسوک بلند بلند خندیدن که تهیونگ چشماشو چرخوند و بهشون تیکه انداخت

ته:ناموسا شما دوتا ساکت باشین....
هوسوک که همیشه نرسیده به اتاقتون لباس هاش رو درمیاره....
تازه هروقت هم که دیدمتون، درحال بوسیدن هم بودین..
تو راهرو، تو آسانسور....

پ.ن{پارههههه تر}

یونگ:خیلی پررویی کیم تهیونگ....
مگه من چیزی گفتم وقتی اونروز که خونتون دعوت بودیم، روی میز آشپزخونه جونگ کوک رو به فاک دادی؟؟؟
هنوزم وقتی یادم میاد سر اون میز غذا خوردم حالم بهم میخوره....

SCHOOL LOVERSOnde histórias criam vida. Descubra agora