CHAPTER 5

1.8K 306 322
                                    

سوم شخص

ساعت 10 صبح بود که مدیرشون تو گروه کلاسیشون گفت جلسه ای با مدیر ها و معلم های دیگه داره و مدرسه اون روز تعطیله.....

پ.ن{یدونه از این مدیرا لطفا}

پ.ن{اینا ساعت 10 میرن مدرسه اونوقت من باید 6 صبح بیدار شم که 7 تو مدرسه باشم😭😭😭}

و دقیقا 20 ثانیه بعدش پیامی رو گوشی های همشون ارسال شد و وقتی شخص فرستنده خودش رو تهیونگ معرفی کرد معلوم شد جلسه مدیرا دروغ بوده و آقای کیم فقط میخواسته حرف پسرش یعنی پارتی ساعت 9 شب رو گوش بده.....

پ.ن{واسه پارتی ای که شبه، صبح مدرسه رو تعطیل میکنن چون دانش آموزا به انرژیشون تو اون مهمونی فاکی نیاز دارن....وقتی خودمون رو با اینا مقایسه میکنم دلم میخواد از زندگی لفت بدممممم😭😭😭😭}

.
.
.
ساعت 9 شب....سوم شخص

هوپ:آهههه خدا، واقعا به این مهمونی احتیاج داشتم.....

حرفش با اومدن یونگی و دوست پسرش تو دهنش ماسید و فقط تونست با چشمایی عصبی و اخمی غلیظ بهشون خیره بشه.....
یونگی مال اون بود و حق نداشت با کس دیگه ای حتی حرف بزنه چه برسه به اینکه درگیر یه رابطه عشقی باشه ولی ظاهرا ایندفعه خوش شانس نبود و باید راه زیادی رو برای به دست آوردنش طی میکرد.‌....
رو صندلی نشست و تمام حالاتشون رو زیر نظر گرفت....
دستای توهم قفل شدشون، خنده های بی وقفشون و نگاه های عاشقانشون.....
همه و همه هوسوک رو تا سر انفجار می‌بردن.....
چرا یونگی باید با هیون می خندید اما با اون نه؟؟؟

پ.ن{واضحه، چون تو دوست پسرش نیستی؛ البته من به همدیگه می رسونمتون ولی خب اول یه ذره حرص بخور که بعدا بیشعور بازی در نیاری عین دو تا فیک قبلی....والا}

چرا باید انقدر عاشقانه به هیون نگاه میکرد اما به اون نه؟؟؟
با تنها شدن یونگی از افکارش خارج شد و به طرف پسر قدکوتاه رفت.....
جلوش ایستاد و پوزخندی رو لباش نشوند.....

هوپ:چه عجب، بالاخره از تو حلق هم در اومدین

پ.ن{مشخصه که داره حرص میخوره؟؟؟؟}

یونگی با حالتی کاملا خنثی جوابش رو داد

یونگ:اشکالی داره اگه با دوست پسرم رابطه نزدیکی داشته باشم؟؟؟

هوسوک به یونگی نزدیک تر شد و باعث شد پسر ریز جثه بره عقب و اینکارشون تا زمانی که به استخر رسیدن ادامه داشت.....

یونگ:تو باید برای رابطه ما تعیین تکلیف کنی؟؟؟

یه قدم دیگه برداشت و باعث شد بدنش به عقب متمایل شه اما دست هوسوک دور مچش حلقه شد....
سرش رو برگردوند و با دیدن استخر نگاهش رنگ ترس به خودش گرفت.....
اگه هوسوک ولش میکرد چی؟؟؟
چرا هیون نمیومد؟؟؟
صدای پسر ها و دخترایی که دورشون جمع شده بودن باعث شد برای ثانیه هایی حواسش از ترسش پرت بشه و به حرفاشون گوش بده.....

SCHOOL LOVERSWhere stories live. Discover now