CHAPTER 19

1.3K 205 168
                                    

صبح روز بعد.....سوم شخص

جین با دو خودش رو به یونگی و جونگ کوک که روی چمن ها نشسته بودن رسوند

جین:یونگی، از آقای کیم شنیدم که پات آسیب دیده....
الان بهتری؟؟؟
درد نداری؟؟؟

پ.ن{درد رو تو باید داشته باشی بعد از فعالیت دیشب}

یونگ:خوبم هیونگ، نیاز نیست نگران باشی....
چند تا بخیه خورده فقط....

جین:آهههه....متاسفم که پیشت نبودم

کوک:شما سرت با دوست پسر عزیزت گرم بود

گونه های جین سرخ شدن و یونگی و جونگ کوک با دیدن اون هاله صورتی رو صورت هیونگشون بلند بلند بهش خندیدن

یونگ:واو هیونگ، توهم بلدی خجالت بکشی؟؟؟

جین:کاری نکن که اون یکی پات رو من ناقص کنما مین یونگی

کوک:خو حالا چرا پاچه میگیری؟؟؟
خشن بوده که اینطوری میکنی؟؟؟

جین نمیدونست بخنده یا به خاطر دست انداختنش با دونسنگاش دعوا کنه

جین:یاااا جئون جونگ کوک، هوس مردن کردی؟؟؟

یونگ:راست میگه دیگه هیونگ، قبلا مهربون تر بودی....
مگه دیشب چقدر اذیتت کرده که اینطوری شدی؟؟؟

جین:یونگی توهم؟؟؟
منو به این فروختی؟؟؟

جونگ کوک خودش رو تو بغل یونگی جا کرد و بعد از زدن بوسه ای به لپش با پررویی به جین خیره شد

کوک:میدونی که، با استاندارد های یونگیم جور نیستی
تو فقط میتونی با نامجون هیونگ باشی از اونجایی که اون بیچاره فقط میتونه تورو دوست داشته باشه چون تو مثل زنای حسود رفتار میکنی و نمیزاری اون با دختر یا پسرای دیگه خوش بگذرونه

جین:جونگ کوک، تو واقعا مُردی

با بلند شدن جین، جونگ کوک از بغل یونگی بیرون اومد و همونطور که میخندید و میدوید یهو به یه جسم سفت خورد و تو بغل کسی افتاد....
میدونست اونی که بغلش کرده تهیونگه، اینو از بوی عطرش فهمیده بود و نتونست در برابر چسبوندن بینیش به لباس پسر مورد علاقش مقاومت کنه اما وقتی بدنش به عقب هول داده شد و چشمای بی روح تهیونگ بهش خیره شد فقط تونست بغض کنه‌...
تهیونگش همین الان پسش زده بود و با چشمای سرد و خالی از احساسش بهش خیره شده بود.....
امکان نداشت یه شبه انقدر تغییر کنه.....
امکان نداشت به خاطر حرفای جونگ کوک انقدر تغییر کنه....
تهیونگ چند بار دستش رو به صورت نمایشی به لباسش کشید تا مثلا پاکش کنه و هیچ توجهی به چشمای اشکی جونگ کوک نکرد....
جونگ کوک میترسید....
از این نادیده گرفته شدن میترسید اما دردش بیشتر از ترس بود....
عادت کرده بود تهیونگ رو هرروز پیش خودش ببینه....
عادت کرده بود اعتراف های گاه و بی گاهش رو بشنوه اما دیگه خبری از اون تهیونگ نبود....
دیگه تهیونگی نبود که برای داشتنش تلاش کنه و به جاش یه آدم جدید اومده بود....
آدمی که از برخورد جونگ کوک به خودش چندشش میشد....
آدمی که با نگاهی سرد به جونگ کوک خیره میشد....
آدمی که با کار هاش بی تفاوتیش رو نسبت به جونگ کوک نشون میداد و همه اینا به قلب پسر کوچیکتر درد میدادن....
جونگ کوک میدونست خراب کرده اما انتظار نداشت که همچین واکنشی از تهیونگ دریافت کنه....
انتظار نداشت انقدر باهاش سرد بشه....
فقط برای اینکه میخواست برنده یه بازی احمقانه باشه اون حرف هارو زد و حالا با از دست دادن تهیونگ یه بازنده بود...
به خوبی یادش میومد که شب گذشته چه چیزایی گفته و فقط میتونست خودش رو لعنت کنه اما چه فایده ای داشت وقتی که مردش دیگه اونو نمیخواست؟؟؟
وقتی که فقط برای چند ثانیه نگاه سردش رو بهش دوخته بود و بعد از اون طوری رفتار میکرد که انگار کسی جلوش نیست....

SCHOOL LOVERSTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang