پارت پنجم

259 29 3
                                    

از زبان آریس:

سوار اتوبوس شدیم و مامان دو برابر هزینه رو پرداخت کرد که مارو زودتر برسونه‌. سرعت اتوبوس خیلی بالا بود و خیلی تکون میخورد جوری که حس میکردم الانه که بالا بیارم.‌ ولی توی کمتر از ۱۰ دقیق به مقصد رسیدیم‌. به سرعت از اتوبوس پیاده شدم و دیدم هری روی زمین افتاده به طرفش رفتم:" هری خوبی؟"

ولی قبل از اینکه من بخوام به هری برسم مامان به سرعت از کنارم رد شد ، دست هری رو گرفت و بلندش کرد و بعد یهو بغلش کرد. خیلی از کارش شکه شدم. میدونستم هری رو دوست داره ... هری کلا پسر دوست داشتنی و معصومی بود، ولی این کار مامان هم عجیب بود. اونا خیلی نزدیک نبودن.
وقتی دیدم مامان بیخیال نمیشه به حرف اومدم:" اِاِاِ ... مامان. فکر کنم کافیه بهتره بریم خونه نه؟"

با این حرفم مامان ازمن جدا شد و کمک راننده چمدون هری رو داخل برد. من و مامان برگشتیم که هری رو صدا کنیم ... دیدیم به جایی رو به روی خودش زل زده. برگشتم دیدم یه سگ کاملا سیاه به ما سه تا داره نگاه میکنه. اون سگ کمی ترسناک و بزرگ بود دوباره به طرف هری برگشتم :"به نظرم بهتره بریم هری ... این سگه به نظر ترسناکه ..‌. تازه شنیدم یه قاتل فراری از آزکابان هست ... پس این وقت شب بیرون نباشیم خیلی بهتره.

قفس هدویگ رو ازش گرفتم و اونم به کمک راننده دادم. خواستم وارد اتوبوس بشم که متوجه مامان شدم. انگار که خشک شده باشه ... حس کردم حتی نفس هم نمیکشه. اون سگ سیاه هنوز هم اونجا بود و مامان بهش یه جوری زل زده بود که انگار یه گمشده است که بعد مدت ها پیداش کرده. قسمت عجیب مسئله اینجا بود که سگه هم همینجوری بود.

دیگه داشتم با این رفتار های مامان هم نگرانش میشدم هم کلافه. رفتم طرفش و دستم رو روی شونش گذاشتم :" مامان؟"

هیچ حرکتی نکرد ، انگار اون سگ با نگاهش روحشو از بدنش جدا کرده بود :"مامان داری نگرانم میکنیا ... ماماننننن."

کمی صدام بالا رفت که باعث شد به طرفم برگرده :"بله آریس-

-" دو ساعته دارم صدات میکنم مامان حالت خوبه؟
ولی انگار به زور متوجه من شد چون دوباره برگشت جایی که سگه بود ولی اون رفته بود که باعث شد مامان یه آه بلند بکشه :" بهتره بریم آریس دیر وقته."

و بدون توجه به نگاه متعجب من و هری سوار اتوبوس شد. هری و من هم سوار شدیم و کنار هم نشستیم. مامانم هنوز بیرونو نگاه میکرد ... ینی واقعا داشت دنبال سگه میگشت؟

هری کمی بهم نزدیک شد و بغل گوشم گفت :" مامانت خوبه؟"

نمیدونستم باید چه جوابی بهش بدم :" امیدوارم که خوب باشه هری."

black and white girl (dramione+18) CompletedWhere stories live. Discover now