رون و آریس به قسمت شرقی قلعه نزدیک میشدن و با هم مرگخوار هارو کنار میزدن.رون از دور جرج رو دید که هم زمان با دوتا مرگخوار میجنگید و شرایط خوبی نداشت.
با چوبدستیش از پشت یکیشونو بیهوش کرد و بعدی رو به آریس و جرج سپرد و خودش خواست به کمک بقیه بره که دالاهوف رو دید که چوبدستیش رو بلند کرد و به طرف قسمتی که فرد و پرسی همراه هم میجنگیدن گرفت. رون با ترس به برادرش نگاه کرد. قطعا موفق نمیشد قبل از اینکه طلسم بهش برخورد کنه به طرفش بره یا طلسم رو دفع کمه.
با دیدن نور سبزی که از چوبدستی دالاهوف خارج شد با چوبدستیش فرد رو نشونه گرفت :" کانفاندو."
چون به فرد نزدیک بود طلسم فرد رو به شدت به عقب پرت کرد و باعث شد از طلسم مرگ دورش کنه ولی اونقدر محکم به زمین سنگی خورد که از حال رفت.
رون با نگرانی فقط لحظه ای بهش نگاه کرد و بعد شروع به دوئل با دالاهوف کرد. با طلسم آخر ریداکتو که بیشتر با جینی تمرین کرده بود دالاهوف جلوش پودر شد.
آریس و جرج به طرف فرد رفتن و رون به طرف پرسی رفت که پاش زیر خرابه های دیوار پشت سرشون به خاطر برخورد طلسم مرگ به دیوار گیر کرده بود.
از سر و صورت فرد خون میومد و اوضاع خوبی نداشت.
جرج با چوبدستیش بین زمین و هوا بلندش کرد و پرسی هم دستش رو دور گردن جرج انداخت تا به جای امنی برن بلکه بتونن به فرد کمک کنن.
رون با نگرانی به فرد زل زده بود :" من این بلا رو سرش آوردم."
آریس گونه رون رو نوازش کرد :" تو نجاتش دادی رون. تو برادرت رو نجات دادی."
آریس لبخند دلگرم کننده ای به رون زد.
رون میخواست چیزی بگه ولی با دیدن مرگخوار ها که از هر طرف وارد قلعه میشدن نتونست و در حالی که آریس رو نزدیک خودش نگه داشته بود. هر دو شروع به دوئل کردن و هم زمان سعی کردن بیشتر به بقیه کمک کنن.
**********
ریموس و تانکس همراه هم با مرگخوارا دوئل میکردن و هم زمان هوای همو داشتن.
صدای خنده بلاتریکس فضا رو پر کرده بود.
سیریوس خودشو به آلیسا نزدیک تر کرد :" نزدیک من بمو-
ولی حرفش با طلسمش که بهش خورد به عقب پرت شد نصفه موند.
آلیسا مرگخوار مقابلش رو بیهوش کرد و خواست به طرف سیریوس بره که بلاتریکس جلوش ظاهر شد :" خب خب خب ... پسر خالم و همسر عزیزش ... چه صحنه قشنگی،" دوباره با دندون های زردش خنده بلندی کرد.
سیریوس که سرش به دیوار خورده بود دیدش تار شده بود و سرش گیج میرفت. میفهمید چه اتفاقی داره میفته ولی نمیتونست از جاش بلند شه. ناله های ضعیفش به سختی به گوش میرسید :" راحتش بزار بلاتریکس. ولش کن."
YOU ARE READING
black and white girl (dramione+18) Completed
Fanfictionمقدمه لیلی اوانز وقتی به هاگوارتز رفت بهترین دوستش یه جادوگر ماگل زاده روسی به اسم آلیسا وایت بود. که اوایل مدرسه شده بود وسیله خوش گذرونی و اذیت سیریوس بلک ولی بعد از یه مدت عاشق هم شدن. سیریوس از خونه فرار کرده بود و نگران بود که خانوادش آلیسا رو...