پارت بیست و دوم

236 29 3
                                    

آلیسا :

وحشت همه جا رو گرفته بود. ولدمورت برگشته بود وقتی بعد از مسابقه آخر سه قهرمان هری با جسد سدریک برگشت دامبلدور دیگه اجازه نداد که به خونه ما بیاد ... اصرار داشت که خونه دورسلی ها براش کاملا امنه. پس به مدرسه رفتم تا باهاش رو در رو حرف بزنم ... سیریوس نمیتونست ولی من که تحت تعقیب نبودم.

از در ورودی مدرسه داخل رفتم و سریع پله هارو بالا رفتم تا به دفتر دامبلدور برسم که پروفسور مک گونگال جلومو گرفت :" خانم وایت شما اینجا چیکار میکنید؟"

-" باید با پروفسور دامبلدور حرف بزنم. کارم فوریه."

مک گونگال که حال پریشون منو دید سعی کرد آرومم کنه :" ایشون توی دفترشون هستن خانواده ویزلی هری و دخترتون هم اونجا هستن فقط آروم باشید من همراهیتون میکنم."

باید باهاش تنها حرف میزدم‌. نمیتونستم جلوی آریس راحت باشم از پلکان پارپیچی بالا رفتیم و پروفسور در زد و همراهش وارد شدم. آدمای زیادی توی اتاق بودن و همه سر ها به طرف ما برگشت و آریس چند قدم به طرفم اومد :" مامان تو چرا اینجایی؟"

با دیدن سگ سیاهی که کنار هری بود چشمام رو روی هم فشار دادم. مک گونگال از وجود سیریوس با خبر نبود پس بهم چیزی درباره وجود اون نگفت سعی کردم بی تفاوت باشم و به دامبلدور نگاه کردم :" میتونم باهاتون تنهایی حرف بزنم پروفسور؟"

دامبلدور کمی عینکش رو صاف کرد :" حتما خانم وایت ولی قرار نیست تصمیم من عوض بشه."
نفس عمیقی کشیدم :" پروفسور من متوجه نمیشم ... هری بهتره توی محله ماگلی همراه خانواده خالش بمونه و براش امن تره ... خب اون میتونه پیش من بمونه من خودم بین ماگلا زندگی میکنم ... نیازی نیست که اونجا بمونه وقتی من ..." حرفم رو قطع کردم :" فقط بزارید تنها حرف بزنیم."

همچنان از نگاه کردم به سیریوس امتناع میکردم. با خواهش دامبلدور همه از اتاق بیرون رفتن و عجیب بود که آریس هیچ مخالفتی نکرد ...‌ اون همیشه میخواست از همه چیز سر در بیاره ... ولی آخرین نفر از اتاق خارج شد و شروع کردم :" من میتونم تمام مسئولیت هری رو قبول کنم لیلی اونو به من سپرده جاش پیش من امنه پروفسور ... من نمیخوام مثل سیریوس یه ترسو باشم میخوام ازش مراقبت کنم."

پروفسور به سمت من اومد و کمرمو نوازش کرد و به طرف صندلی کنار میزش هدایت کرد تا بشینم و خودش هم یه صندلی کنار من برای خودش ظاهر کرد و نشست :" اولا درباره سیریوس باید بگم که بهتره درکش کنی ... حق با اونه." خواستم حرفی بزنم که با اشاره دستش ساکت شدم :" برای اون تنها موندن از همه چیز سخت تره ولی داره این فداکاری رو میکنه تا تو و دخترتون سالم بمونید."

-" برام مهم نیست پروفسور ... مهم نیست چه بلایی سر من میاد. آریس جاش امنه و از چیزی هم خبر نداره ... ولی من-

+" اگه تو توی شرایط مشابه بودی قبول میکردی تا سلامت اونو به خطر بندازی؟"

حرفی برای گفتن نداشتم که ادامه داد :" پس به وقتش بهتره این مشکلو بین خودتون حل کنید البته من دخالتی روی موضوعات خصوصی بین شما ندارم. الان موضوعات مهم تری هست‌. هری کمتر از یه ماه دیگه منتقل میشه به خونه پدری سیریوس نگرانش نباش موندش توی خونه دورسلی ها موقتیه ولی خودش هم نباید اینو بدونه. میخواستم درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم آلیسا و خوبه که اینجا اومدی."

اخم کردم :" چه موضوعی؟"

دامبلدور حالا جدی بود و از جاش بلند شد و رو به روم وایستاد :" تو مثل قبل میخوای توی محفل ققنوس فعالیت کنی؟ چون الان شرایط فرق کرده و تو یه دختر داری و باید ازش نگهداری کنی."

-" محفل ققنوس؟" از جام بلند شدم :" معلومه که میخوام ... این جنگ همه ماست."

پروفسور لبخند زد :" خوبه ... ازت میخوام وسایلی که نیاز داری جمع کنی و به خونه پدری سیریوس که قراره مقر اصلی محفل باشه بیای."

-" پروفسور من ... آخه اونجا-

+" بهتره مسائل شخصیت با سیریوس رو از این مسائل جدا کنی و به خونه بری و همراه آریس تا هفته آینده با اونجا بیای."

هوفی کردم :" خیلی خب باشه."

black and white girl (dramione+18) CompletedWhere stories live. Discover now