هری، هرماینی و دریکو به سرعت دانش آموزا رو کنار میزدن تا به اتاق ضروریات برسن که یهو هری فریادی از درد زد و روی زمین افتاد.دریکو که نمیدونست قضیه از چه قراره بهش زل زده بود و بعد به طرف هرماینی برگشت :" چش شده؟
-" فکر کنم رون و آریس هورکراکس رو نابود کردن.
دریکو خواست چیزی بگه ولی صدای وحشتناکی توی فضا پیچید نتونست.هر سه به بیرون از قلعه نگاه کردن که چطور یه طلسم قدرتمند سپر محافظ رو از پاشید و خراب کرد.
دریکو با ترس به هرماینی نگاه کردو هر دو به هری کمک کردن که از جاش بلند شه و به طرف اتاق ضروریات رفتن.
راهی که طی میکردن با از بین رفتن سپر محافظ صد ها برابر ناهموارتر شده بود.
به وسط پله ها رسیده بودن و سه تایی مرگخوار هایی که توی هوا پرواز میکردن بیهوش میکردن.
هری متوجه جینی و نویل که از پله ها بالا میومدن شد و به طرفشون رفت و جینی رو محکم بغل کرد :" حالت خوبه؟"
جینی از بغل هری بیرون اومد و صورتش رو بین دستاش گرفت و لب هاشو برای لحظه ای بوسید :" خوبم، خوبم. خیلی نگرانت بودم." پیشونیش رو به پیشونی هری چسبوند و توی نفس هاش نفس کشید.
هری به جینی که داشت مقاومت میکرد تا گریه نکنه زل زد و لب هاشو بوسید :" دوستت دارم جینی."
صدای نویل از پشت سرشون میومد که سراغ لونا رو از هرماینی و دریکو میگرفت.جینی آروم از آغوش هری خارج شد :" میدونم هری. منم دوستت دارم. لطفا مراقب باش."
هری سر تکون داد و دست جینی که آخرین نقطه اتصالشون بود به سختی رها کرد و از بین خرابه ها به همراه دریکو و هرماینی به طرف اتاق ضروریات رفت.
جلوی درش وایستاد و چشم هاشو بست.
توی سه ثانیه بعدی در اتاق باز شد و هر سه وارد اتاق شدن.
هری آروم جلو رفت. اتاق توی سکوت کامل بود و هری صدایی که از هورکراس ساطع میشد میشنید. به طرف جعبه ای که روی میزی کنار کوهی از وسایل که روی هم انباشه شده بود رفت و درش رو باز کرد و نیم تاج رونکلاو رو مقابلش دید.
دریکو خواست به طرف هری بره ولی با دیدن کراب گوییل و تئودرنات چوبدستیش رو بیرون آورد و مقابل اونا گرفت :" جلو نیاین."
حواس هرماینی و هری جمع شد و اونا هم چوبدستیشونو بالا آوردن.
تئودور پوزخندی زد :" دریکو مالفوی و خون لجنی معروف ... کی باورش میشه-
+" دهن کثیفت رو ببند تئو-
تئودور طلسمی به طرف دریکو پرت کرد که اون دفعش کرد :" باید اعتراف کنم وقتی فهمیدم پاتر و دوستاش رو نجات دادی و باهاشون فرار کردی توی دلم اطمینان داشتم که حتما گرنجر یا پاتر طلسمت کردن. چون دریکویی که من میشناختم-
VOUS LISEZ
black and white girl (dramione+18) Completed
Fanfictionمقدمه لیلی اوانز وقتی به هاگوارتز رفت بهترین دوستش یه جادوگر ماگل زاده روسی به اسم آلیسا وایت بود. که اوایل مدرسه شده بود وسیله خوش گذرونی و اذیت سیریوس بلک ولی بعد از یه مدت عاشق هم شدن. سیریوس از خونه فرار کرده بود و نگران بود که خانوادش آلیسا رو...